"مشترک گرامی... چینگوی من. چ-چطوری؟ من رو بابت این سر و صدایی که از بیرون میاد ببخش. نیاز داشتم صداهای داخل سرم رو با موسیقی خفه کنم اما نتونستم. میدونی، گاهی همه چیز خیلی دیر درست میشه اما خیلی زودتر از اونچه که باید فرو میریزه. من دوست داشتم که حق انتخاب داشته باشم، اما نشد که افسوس اگر میشد، تو میدونستی در آینده من رو کجا پیدا کنی.
س-سیزدهم اکتبر. (سرفهای عمیق و سکوتی که به یک پوزخند منتهی میشد.)
کی فکرش رو میکرد توی روز تولدم این پیام رو دریافت کنم؟ آه، متاسفم اگر که بغض دارم و یا صدام گرفتهاس، راستش این چند ساعت اخیر احساسات زیادی رو متحمل شدم. من 24 سالمه، توی بچگی آسم رو پشت سر گذاشتم اما فکر کنم که گردش زندگی من واقعا دورانی بود چون هر لحظه که حس کردم به جلو میرم، تاریخ برام از نو تکرار میشد. حالا هم ماسک اکسیژن به عنوان کادوی تولد در کنارم قرار داره و داخل این خونه خالی، میهمانیای برپاست که در اون شراب و غذاهای مفصل سرو میشه. هم اتاقیم امشب رو جای دیگهای میموند و تنهایی بار دیگه همدمی میشد که کنارش بادکنک هام رو باد میکردم. کیک من شمع نداشت چون شعلهای نبود که روشنش کنه. اهمیتی هم نمیدادم. یعنی درواقع نمیدم که اینجا نشستم و باتو صحبت میکنم. آه چینگو، من رو ببخش اگر حرف های عجیبی میزنم. خبری که شنیدم کمی سنگین تر از اونیه که بتونم به زبون بیارمش و این سخت گیری ناخوداگاهانه فقط بخاطر اینه که ما آدم ها میدونیم تا وقتی چیزی با صدای بلند گفته نشده، هنوز شانس واقعی نبودن رو داره.
من دوست دارم باور کنم که ک-کوتاهی ساعات عمرم قرار نیست تاثیر آنچنانیای روی روال روزهام داشته باشه اما ه-همین الانش هم که اون جمله رو به زبون میاوردم، اشک روی گونه هام رو پارو میکرد.
چینگوی من، متاسفم که داستان کوتاه ما چنین پایان تراژیکی داشت، من رو ببخش که نمیتونم بمونم تا موقع پرداخت بدهی هات ببینمت و برای جبران شنونده بودنت، به یک قهوه مهمونت کنم. متاسفم اگر که صدای بلند موسیقی دیسکویی و نجوای بغض دار من آخرین پیغامی میشه که ازم برات باقی میمونه اما امیدوارم تا همیشه به این باور داشته باشی که این رابطه با هر اسمی که میشه روش گذاشت، واقعی بود.
هی، یادت نره که به اجراهای فیگور اسکیتینگ سر بزنی، یا از دست رفته هات رو یاد کنی. بذار دلم قرص باشه که بیبیم باپ رو امتحان میکنی و همسر یا پدر خوبی میشی. تا وقتی فرصتش رو داری، میدوی و ورزش میکنی و به خوراکی هایی که دوست داری اجازه میدی دلت رو پر کنن. ا- امیدوارم (چند سرفه پی در پی) طولانی نه اما شاد زندگی کنی و افسوس که وقتی فکر میکنم این جملات رو دارم فقط برای خودم تکرار میکنم، حتی بیشتر از قبل بغض به گلوم چنگ میزنه. چینگوی من، امیدوارم ت-تولدهای تنهایی نداشته باشی و فقط بخاطر سرما، قدم زدن تو برف رو از خودت نگیری. دوست دارم بدونم که همه مناظر زیبارو میبینی و گاهی اوقات در جهت حرکت رودخونه حرکت میکنی چون به هرحال هرکسی یک چنین آرامش خاطری رو نیازمنده.
اما در... آ-آخر کار، امیدوارم زندگی کنی.
(تک سرفهای بلند و سپس، قورت دادن بغض داخل گلو)
شاید حتی اگر نه برای خودت... اما به جای هردوی ما.
خدانگهدار، چینگو."
YOU ARE READING
The CALLEE || Yoonmin ✔
Fanfiction"مشترک گرامی، شماره شما به علت عدم فعالیت و پرداخت بدهی ها، تا اطلاع ثانوی مسدود میباشد. لطفا پس از دریافت این پیام، جهت جبران بدهی های خود به نزدیک ترین درگاه مخابرات مراجعه کنید." __________________________ یونگی، بعد از اتمام سربازی به خونه بر...