P.T 1

796 91 26
                                    

«عشق یه پدیده فیزیولوژی-عاطفی است که باعث ترشح دوپامین در بدن می‌شود. بر خلاف داستان ها و افسانه های رایج میان مردم، عشق بدون اختیار اتفاق نمی‌افتد، بلکه در مرحله اول فرد احساس را قبول می‌کند اما پس از ترشح دوپامین و اتفاق افتادن مرحله فیزیولوژی فرد قادر به فراموشی عشق نیست و به عبارتی... فرد به دام عشق می‌افتد.»

سوبین سرشو روی صفحه کلید لپ تاپش کوبید:
- آخه چرا باید چنین موضوع سختی برا پایان نامه انتخاب کنم؟
موضوعش اونقدرا هم سخت نبود، شاید هم بود، به هر حال سوبین داشت سر موضوع روانشناسی عشق، روانی می‌شد.
یونجون لیوان شیر گرمی که برای سوبین آورده بود رو روی میزش گذاشت و خودش پشت صندلیش و رو به مانیتور ایستاد:
- انقدر سخت نگیر سوبینی. اگه تو قبول نشی کی می‌خواد قبول بشه آخه.
کاملا واضح بود که دوست پسر بی دغدغه‌ش که با پولای باباش و مدرک دیپلمش داشت یکی از بزرگترین نمایشگاه های ماشین سئولو میچرخوند، درکش نمی‌کرد.
سوبین لیوان شیر رو برداشت و همونطور که به مانیتور زل زده بود گفت:«باید برام قهوه میاوردی نه شیر، اینجوری خوابم میگیره»
یونجون چشماشو چرخوند:«امر دیگه ندارین؟ ساعت دو شبه دقیقا میخوام که بخوابی. می‌ترسم همین روزا از بیخوابی بیوفتی رو دستم»
سوبین به سمتش برگشت و نیشگونی از بازوش گرفت:
- زبونتو گاز بگیر!
- مگه دروغ میگم؟
سوبین لپ تاپشو خاموش کرد و بلند شد. حق با یونجون بود، یکم دیگه اینجوری ادامه می‌داد واقعا یه بلایی سرش میومد.
••••••
سوبین فردا اون شب درحالی که سعی میکرد آروم بیدار شه تا یونجونو سر صبح از خواب بیدار نکنه، به خواب عجیب شب قبلش فکر می‌کرد. مدت زیادی بود هر شب خوابایی میدید که چیز زیادی ازشون یادش نمی‌موند. فقط میدونست که همشون یکی ان. یا حداقل شبیه همن.
لباساشو آروم از داخل کمد برداشت و لپ تاپشو هم اروم تو کیفش گذاشت و از اتاق بیرون اومد‌. لباساشو پوشید و بعد از خوردن صبحونه سریعی از خونه بیرون زد، البته میزو جمع نکرد و گذاشت برای یونجون بمونه.
وارد فضای دانشگاه شد، هنوز نیم ساعت تا کلاسش مونده بود پس روی یکی از نیمکت های فضای باز، لپ تاپشو از کیفش درآورد و یکم متن پایان نامشو مرور کرد و تو فایل مخصوصش منبع هایی که تازه به ذهنش رسیده بود یادداشت کرد تا بعدا بره سراغشون. داشت یکی از جمله هایی که نوشته بود رو عوض می‌کرد که با شنیدن صدایی کارشو نصفه نیمه رها کرد.
- سوبین هیونگ!
با دیدن بومگیو که به سمتش میومد و لبخند زد. بومگیو کنارش روی نیمکت نشست و سرشو روی متنی که سوبین می‌نوشت خم کرد:
- پایان نامته؟
سوبین پشت یقه هوبه کیوتشو گرفت و با کشیدنش سرشو از توی مانیتور بیرون اورد‌.
- بله پایان ناممه.
بومگیو با بغض ساختگی خودشو به بازوی سوبین چسبوند و با صدایی که از قصد نازکش کرده بود گفت:
- هیونگ ترم دیگه که تو دکتراتو گرفته باشی و رفته باشی پی زندگیت من به چه امیدی دیگه بیام دانشگاه؟
سوبین خندید و چشمک زد:«ورودی های جدید!»
منظور سوبین از ورودی های جدید فقط یه نفر بود‌. تهیون که سخت خودشو به آب و آتیش میزد تا بتونه تو این دانشگاه قبول شه و از وقتی که بومگیو توی نمایشگاه ماشین یونجون دیده بودش یه بند راجبش حرف می‌زد.
بومگیو بیشتر خودشو به بازوی سوبین چسبوند و با ذوق خندید:
- فرض کن من سونبه تهیون میشم! مسخرست!
سوبین دستشو روی موهای بومگیو کشید و به خنده هاش خندید:
- نترس قول میدم از بیرون دانشگاه کمکت کنم مخشو بزنی.
بومگیو خودشو از سوبین جدا کرد و با لحن مغرورانه‌ای گفت:«اون همین الانم عاشقمه! مطمئنم!»
سوبین همون‌طور که به ادا و اطوار های بومگیو می‌خندید لپ تاپشو تو کیفش برگردوند و بلند شد:
- چند دقیقه بیشتر تا کلاسم نمونده. میبینمت!
بومگیو هم پشت سرش براش تند تند دست تکون داد.
••••••
سوبین درحالی که هیچی از درسش نفهمیده بود از کلاس خارج شد، واقعا داشت دیوونه می‌شد انگار خوابایی که هر شب می‌دید رو این بار تو واقعیت دیده بود و قسم میخورد چند بار وسط کلاس احساس کرده تو کاخ گیونگ بوک* نشسته و کتابای جلوش با کتابایی از عهد چوسان جا به جا شدن!
رو همون نیمکت قبلی نشست و سرشو بین دستاش گرفت. داشت دیوونه می‌شد؟ سرشو از بین دستاش بیرون کشید و دوباره کاخ گیونگ بوک رو دید، این بار نه چند لحظه، بلکه چند دقیقه. اونقدری که تونست ببینه افرادی توش با هانبوکی به شکل ندیمه ها دسته دسته میچرخن. انگار واقعا اونجا کار می‌کردن، خبری از هیچ توریستی هم نبود؛ انگار کاخ واقعا به اندازه دوران چوسان زنده بود.
ولی فقط چند دقیقه طول کشید، درسته از دفعه های پیش بیشتر بود ولی چند دقیقه بعد سوبین دوباره تو فضای باز دانشگاه رو همون نیمکت بود.
آره، هیچ احتمال دیگه ای نبود. قطعا داشت دیوونه می‌شد‌.

~~~~~~~

کاخ گیونگ بوک، بزرگترین و مهم ترین کاخ سلسه چوسان که در مرکز سئول قرار داره‌

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

کاخ گیونگ بوک، بزرگترین و مهم ترین کاخ سلسه چوسان که در مرکز سئول قرار داره‌. الان جزو مهم ترین مناطق دیدنی سئول محسوب میشه. اگه میخواین بیشتر راجبش بدونین یا عکسای دیگه ای ببینین تو گوگل سرچ کنین.

~~~~~~~

یعنی سوبین همش داره کجا رو میبینه؟🫣 (جو دارم میدم مثلا)
ولی چقد بومگیوش کیوته من کلا همش در جال اکلیلی شدن برا بومگیو بودم🥺✨️
خلاصه که بوک جدیدو دوست داشته باشین اون ستاره کوچولوی اون پایینم نازش کنین👇☆★

LOVE PSYCHOLOGIST (Completed)Where stories live. Discover now