Part 32

201 47 51
                                    

بین جمعیت بالا و پایین میپرید و میرقصید.
خیلی وقت بود که اینطور به کمرش قر نداده بود، البته که اگر تهیونگ بود عیشش کامل میشد.
با حس نفس تنگی از بین جمعیت بیرون رفت و توی حاشیه همراه با جمع شروع به رقصیدن کرد.
در کمال تعجب چشمش فرد اشنایی رو دید.

چشم ریز کرد تا چهره اون شخص رو بهتره ببینه و بله اون چهره اشنا بود.
جین با فکر دیدن دوبارش خوشحال به سمت کانتر بار حرکت کرد

+جس؟....جسی....

دختر که مست بودنش کاملا مشهود بود با لحن کشیده ای صداش زد

€اوه جینا ....تو عالم مستی هم من رو راحت نمیذاری... این تاوان ...(سکسکه )...منِ گناهکاره

جین از کیوت بودن عادت مستیش خنده ای کرد که دختر از جاش بلند شد و از بار بیرون رفت.
مسلما قلب جین اجازه نمیداد کسی رو که روزی میشناخته تنها بگذاره پس به ناچار دنبالش رفت

€عاح ...جینا....

جسیکا به دو دستش نگاه کرد

€با همین دست ها ...(سکسکه) ... برات اون ابمیوه  رو اوردم ....من ...من بچت رو کشتم ....عوق

دختر خم شد وگوشه‌ای از پیاده رو بالا اورد و دوباره بلند شد

€ایییین ....سزای منه جینااا.....ببین ....ببین
توله ی نیومدت چجوری داره ازم انتقام میگیره

دختر با مستی خندید اما اخم های امگا رو توی هم کرد.
نگاهی به دختر انداخت، لباس ها و صورتش کاملا تمیز بود پس دست دختر رو دور گردنش انداخت

+کجا میخوای بری؟

دخترک مست با وجود مستیش جین رو هدایت  میکرد که ناگهان از حرکت ایستاد و دست توی جیبش کرد و سویچ ماشینش رو بیرون اورد.
سرگیجه ناشی از مستیش مانع این میشد که کلید درست رو بزنه تا در باز بشه

+بده به من....

درب ماشین رو باز کرد و دختر رو هدایت کرد تا روی صندلی بشینه.
کمرش رو راست کرد واقعا که دختر سنگین بود و عجیب تر اینکه جسی بتا بود اما بوی یک الفا رو میداد و این بو نمیتونست نتیجه رایحه گذاری یا رابطه جنسی باشه.

باید برمیگشت و به تهیونگ خبر میداد.
احتمالا تا الان از ندیدنش سکته کرده بود. با فکر به شدت حساسیت الفاش روی خودش نخودی خندید.
خواست در ماشین رو ببنده تا با تهیونگ برای کمک به جسی برگرده اما صدای تلفن جسی مانع شد.

خب چه بهتر، اگر جسی همراه داشت جین دیگه نباید زحمت بردن دختر به هتل رو به جون میخرید.
تلفن دختر رو از جیبش بیرون کشید و تماس رو وصل کرد

*یا دختر احمق هیچ معلومه کدوم گوری هستی؟

+سلام ...ایشون مست کردن و من هم یکی از دوستان قدیمی ش هستم

Blueberry scentTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang