تهیونگ از حرص دندون هاش رو بهم چفت کرده بود.دوست داشت جونگکوک رو به بار کتک بگیره و تا میتونه چهره ی جذابشو به شکل زشتی تغییر بده.
اما تغییر قیافه ی جونگکوک،وضعیت پیش امده روتغییر میداد؟
جونگ کوک یه شرِ واقعی بود که مثل بختک تو زندگی تهیونگ افتاده بود.
باورش نمیشد مادرش اینطور کوره عشق شده باشه که متوجه نیت ادمای اطرافش نشه.
درحالی که دست هاش از مشت شدن به سفیدی
میزد،فریاد زد:+فقط بگو چی میخوای!
جونگ کوک چند ثانیه ای با مکث،درحالی که داشت فکر میکرد،به تهیونگ که معلوم نبود از خشم میلرزه یا سردی هوا،خیره شد.
از جاش به سختی بلند شد. احساس ضعف و خستگی میکرد و هنوزم دست های تهیونگ رو روی گلوش حس میکرد.
_میخوام به خودمو خودت کمک کنی!
تهیونگ چشم هاش رو درشت کرد و دو دستش رو توی کتش گذاشت و سوالی سرش رو تکون داد.
با چهره ی عصبیه تهیونگ ادامه داد:
_بعد از مراسم امشب بهت میگمش...قبلش میخوام یه سری چیزارو نشونت بدم.
پسرکوچکتر با اخمی به طور تهاجمی دهانش رو باز کرد:
+قسم میخور.....پسر بزرگ تر تیز،حرفش روقطع کرد:
_من مقصر اتفاقاتی که تو زندگیت داره میوفته نیستم آقای کیم!
تکخندی زد:
+میخوای باور کنم؟
_نگفتم که باورم کنی. انقدر بچگانه به هر چیزی واکنش نشون نده و انرژی تو برای زمین زدن من هدر نده.
تهیونگ یه کوچولو لباشو جلو داد و اخمی کرد:
+من از اولشم باهات هیچ مشکلی نداشتم خودت باعث رفتارایی هستی که باهات میشه.جونگ کوک با نگاه تاریکی به سمتش قدم برداشت و در مقابل،تهیونک تمام تلاش خودش رو به کار گرفته بود تا در مقابلش کمنیاره.
وقتی به یک قدمیه پسر کوچکتر رسید،با صدای بم شده ای لب زد:
_وقتی حتی یک روز جای من نبودی،حق نداری رفتار منو قضاوت کنی شاید اگه توهم جای من بودی بدتر از من برای محافظت از خودت رفتار میکردی!
+منظورم این نبود!
گاردش رو پایین نیاورد و با لجبازی جواب داد و پسر مقابلش متوجه خوش نبودن حالش شده بود و ادامه ی مکالمه چیزی جز لجبازی از طرف تهیونگ نداشت.
YOU ARE READING
Forced sect (فرقه اجباری)
Fanfictionخلاصه:تهیونگ پسری که همیشه به خاطره بنیه ی ضعیف و سو تغذیه ای که داشته،مورد آزار و اذیت و تمسخره بچه های مدرسه قرار میگیره اما هیچکدوم از اونها نفهمیدن چه زخمی رو روی روحش به جا گذاشتن. زخمی که ثمره اش ساخت ماده ای شد که زندگیش روتغییر داد ... از...