تهیونگ با چشم های گشاد شده از ترس به پسر جدی وعصبی خیره شده بود.
از حرف های جونگکوک سردرنمیاورد و همین ترسشو بیشتر میکرد و اجازه ی فکر کردنو از پسر کوچک تر میگرفت.
از فشاری که جونگکوک به گوشت رونش وارد میکرد؛ ضعف کرده بود.
کف دست پسر بزرگتر مثل جهنم داغ بود...یا شایدم این تهیونگ بود که یخ کرده بود و حرارت،پوستشو میسوزوند.
با حس کردن فشار بیشتر دست جونگکوک که به چنگ زدن تبدیل شده بود؛به زور زبونشو تکون داد و با صدای گرفته ای لب زد:
+من..منظورتو نمیفهمم..فقط بابت کارم..متاسفم.
جونگکوک که فاصله ی کمشونو کم و زیاد نکرده بود،درحالی که بی اختیار نفس های داغ عصبیشو روی صورت رنگ پریده پسرک پخش میکرد،با صدای کنترل شده اما حرصی لب زد:
_برام مهم نیست متاسفی یا نه!برام هیچکدوم از فکرایی که توی سر فاکیت میچرخه مهم نیست..من فقط بهت هشدار دادم.
حال تهیونگ اصلا خوب نبود.
از وضعیتش کلافه شده بود.
تنها چیزی که میخواست فاصله گرفتن از اون چنگ و فرد رو به روش بود.
چرا آدما انقدر اذیتش میکردن؟
بی توجه به حرف جانگ کوک؛با حال خرابش گفت:
+و..ولم کن..عوضی
و طی یک تصمیم ناگهانی به سختی با استفاده کمی از قدرتش،پسر درشت اندام رو هل داد.
جونگ کوک از زور عجیب وناگهانی که بهش وارد شد؛با ضرب بهعقب هل داده شدو بخاطره از دست دادن تعادلش؛از پشت روی زمین فرود امد.
پسر کوچکتر با دیدن قیافه ی شوکه جونگکوک،توی دلش به وضعیتش لعنتی فرستاد و بدون فکر کردن به طرف اتاقش پا به فرار گذاشت.
اون ریسک بزرگی رو انجام داده بود اما مجبور بود چون میترسید همونجا از ضعف بیهوش بشه،اونم رو دست آدم غیر قابل اعتمادی مثل جونگ کوک.
پسر متعجب با صدای ضربه پاهای تهیونگ به خودش امدو نیشخند ناباوری زد:_اون آشغال!
به سرعت از جاش بلند شد ودنبال تهیونگ دوید و وقتی با در سفید رنگ و بسته مواجه شد؛ دست گیره ی در رو چند بار به طرف پایین کشید اما با قفل بودنش،با عصبانیت مشت هاشو روونه ی در کرد و با صدای گوش خراشی داد زد:
_بیا بیرون..این در بی صاحابو باز کن...گفتم باز کن
و دوباره ضربه ها رو از سر گرفت.با نگرفتن جوابی،لگد محمی به در زد و با صدای بلندی؛ تهدیدوار گفت:
_یکی طلبت کیم تهیونگ.
به طرف در خونه حرکت کرد اما با یادآوری چیزی کلافه دستی تو موهاش کشیدو برگشت.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Forced sect (فرقه اجباری)
Hayran Kurguخلاصه:تهیونگ پسری که همیشه به خاطره بنیه ی ضعیف و سو تغذیه ای که داشته،مورد آزار و اذیت و تمسخره بچه های مدرسه قرار میگیره اما هیچکدوم از اونها نفهمیدن چه زخمی رو روی روحش به جا گذاشتن. زخمی که ثمره اش ساخت ماده ای شد که زندگیش روتغییر داد ... از...