(متن چک نشده)
"زودتر از چیزی که فکر کنی راز ها شکوفه میزنن!"
سکوت کر کننده ای فضای بینشون رو پرکرده بود و یونگی و هوسوک درحالی که توی ماشین منتظر نشونه ای از دوست هاشون بودن،به در ورودیه عمارت زل زده بودن.
با باز شدن در و نمایان شدن جونگکوک و تهیونگ،هوسوک با اخمی زمزمه کرد و آماده شد تا در ماشین رو باز کنه و جونگ کوک رو به باد کتک بگیره:
_اُمدن.
اما یونگی بازوش رو گرفت و به سرعت گفت:
+عجله نکن.
خودشونو جمع و جور کردن و کمی کمرشون رو صاف کردن تا با دقت بیشتری جو بین اون دو رو بررسی کنن.
همه چیز خوب پیش رفت تا زمانی که تهیونگ سیلی محکمی به جونگ کوک زد و پرتش کرد.با خراب بودن وضعیت،اول هوسوک در ماشین رو باز کرد و به همراهش یونگی هم خارج شد و ماشین رو درحالی که درهاش باز بودن،رها کردن.
یونگی با شتاب به سمت جونگ کوک دوید:
_هعی جونگ کوک!حالت خوبه؟!
شونه های دوستش رو گرفت و سعی کرد بلندش کنه و وقتی مرد سرش رو برگردوند،از بینیش خون میومد و گوشه ی لبش پاره شده بود و خونریزی داشت.
تهیونگ هنوز هم تو حال خودش بود که ناگهان تو جسم گرمی فرو رفت و همونجا خودش رو رها کرد و کمی از وزنش رو روش انداخت:
+خدا چه بلایی سرت امده؟..جئون..خودم تیکه تیکه ش میکنم!
تنها شنیدن صدای گرم و نگران دوست صمیممیش نیاز بود تا هقی بزنه و بلند بلند گریه کنه:
_هه..ه..هیو..نگ.
هوسوک با شنیدن صدای سوزناک و خرابه دونسنگش،سر تهیونگ رو بیشتر به سینه ش فشرد و آروم،در حالی که خودشم بغضش گرفته بود،زمزمه کرد:
+جانم تهیونگی..هیونگ پیشته.خودم قبرشو میکنم...اون مرتیکه ی حروم زاده چیکارت کرده هوم؟ به هیونگ بگو.
تهیونگ درحالی که کل صورتش از اشک خیس بود و آب بینیش راه افتاده بود و نیاز داشت تا آب دهنش رو تف کنه،فین فینی کرد و با هق هق های ریزی که جمله ش رو کمی نامفهوم میکرد به حرف امد:
_وو..وحشت..ناک...بب..بود..اونجا..فقط..فف..فقط..ب..بر..یم.
کمی عقب رفت و با دستش صورت تهیونگ رو بالا گرفت و با اخم ریز و نگرانی دستش رو روی پیشونیش گذاشت و متوجه تبش شد واز همه بدتر جای دست کسی روی صورتش کم و بیش مشخص بود.
_اون عوضی زده تو صورتت؟
تهیونگ مثل یک بچه که برای مادرش گریه و غر غر میکنه،تنها چشم هاش رو بست و بیشتر گریه کرد.
و هوسوک میدونست تمام این رفتار ها از روی فشاره و دوستش آسیب دیده و مریض شده و در یک کلمه تهیونگ به معنای واقعی فرو ریخته بود و میکاپ چشمش که به طرز شلخته ای به هر طرف کشیده شده و ریخته بود،بیشتر اون رو شبیه بیچاره ها میکرد.
YOU ARE READING
Forced sect (فرقه اجباری)
Fanfictionخلاصه:تهیونگ پسری که همیشه به خاطره بنیه ی ضعیف و سو تغذیه ای که داشته،مورد آزار و اذیت و تمسخره بچه های مدرسه قرار میگیره اما هیچکدوم از اونها نفهمیدن چه زخمی رو روی روحش به جا گذاشتن. زخمی که ثمره اش ساخت ماده ای شد که زندگیش روتغییر داد ... از...