part20

569 98 198
                                    

(متن چک‌ نشده)

بعد از شمردنِ شماره ی ده،بوسه ی خیلی ریزی زد و فاصله گرفت اما به نوازش کردن موهای پسرک ادامه داد.

بنظر میرسید شدت نفس نفس زدن هاش کمتر شده بود اما متوقف نه.

_ششش...آروم عزیزم..همیشه وقتی کابوس میدیدم مادرم اینطوری آرومم میکرد.

زمزمه کرد و دستش رو به طرف کمر پسر حرکت داد و به صورت دایره وار ماساژش داد.

دقیقا همونطور که مادرش با ظرافت و آرامش انجامش میداد.

تهیونگ‌با شنیدن کلمه ی «مادر»کمی کنجکاو شده بود و میخواست بیشتر بدونه اما سکوت کردن رو ترجیح میداد.

بعد از چند دقیقه نفس های تهیونگ قطع شده بود و تنها به نقطه ی نامعلومی خیره شده بود.

نوازش و ماساژ های جونگ کوک بهش آرامش رو تزریق میکردن و تو اغوش مرد آروم گرفته بود اما هنوز هم ذهنش درگیر بود و بی قراری میکرد.

به ارومی از سر لذتِ آرامشی که سهمش شده بود،پلک هاش رو روی هم گذاشت و آبِ بینیش رو بالا کشید و بعدش نفسی که تو ریه هاش ته نشین شده بود رو با لرز کوچیکی بیرون داد.

یاد بوسشون افتاد و لبش رو تو دهنش کشید.واقعا لب های برادر خونده ش رو چشیده بود!

خیلی براش عجیب بود که لب ها و زبون جونگ کوک مزه ای داشتن که نمیدونست دقیقا چه اسمی باید براش بزاره.

اون حس...واقعا عجیب و جدید بود و تهیونگ نمیدونست باید خوشش بیاد یا نه اما چیزی ته دلش رو قلقک میداد که ازش ترسیده بود.

خیلی نگذشت که ادامه ی اتفاقات رو مرور کرد و اون بوسه کم کم به کامش تلخ اشد و چشم هاش رو باز کرد و با صدای گرفته ای لب زد:

+دروغ گو!

دست جونگ کوک روی کمرش متوقف شد و به سرعت گفت:

_بزار بهت توضیح بدم لطفا.

تهیونگ که انگار دوباره اون کابوس و تمام اتفاقات وحشتناک اونشب براش زنده شدن با بغضی که هر لحظه بیشتر گلوش رو چنگ میزد،به حرف امد:

+تو به من دروغ گفتی‌.میدونی من چه حس بدی گرفتم؟میدونی وقتی مجبور شدم اون کار چندش اورو انجام بدم چه حالی شدم؟چرا به سوالاتم جواب نمیدی؟؟چرا به منی که حاضر شد کمکت کنه جواب نمیدی ها؟چیو میخوای توضیح بدی؟؟مگه من با توچیکار کردم که با من اینجوری رفتار میکنی؟

لعنت به صداش که میلرزید.لعنت به غمی تو صداش خالی میشد.تنها چشم هاش رو از روی حرص بست و دوباره آب بینیش رو بالا کشید.

جونگ کوک دوباره به نوازش کمرش ادامه داد و به آرومی زمزمه کرد:

_من میدونم اخلاق درست و حسابی ندارم قبول!

Forced sect (فرقه اجباری)Where stories live. Discover now