Part15

375 95 59
                                    

مرد روی تخت نشسته بود و داشت تهیونگ رو نگاه می‌کرد که انگار با خودش درگیر بود و میشد کاملا این حس رو تو چشم هاش و گزیدن لب هاش دید:

_ما کل شب رو وقت نداریم تهیونگ.

تهیونگ که واقعا از ته دل نمی‌خواست این کار بکنه ، اما یاد اتفاقاتی افتاد که اون رو به اینجا رسونده بود و نمیزاشت عقب بکشه.

لباس هایی که باید میپوشید رو با حرص روی زمین پرت کرد و دست هاش رو آروم روی دکمه های لباسش گذاشت.

دکمه اول، دکمه دوم و آروم آروم لباسش رو از تنش خارج کرد.

بدنی لاغر اما خوش تراش و سفیدش جلوی چشم های حریص جونگ کوک نمایان شد.

کمی از استخوان های قفسه ی سینه ش به خاطره فشار اتفاقات و سو تغذیه ی خفیفی که داشت،بیرون زده بود.همش تقصیر خانواده ی جئون بود که نمیتونست به وقت دکتر تغذیه ش برسه و دستورالعمل هارو رعایت کنه.

تکونی که‌ جونگ‌کوک تو جاش خورد تا بهتر و راحت تر بشینه و دیدش بهتر باشه رو از زیر چشمای پایین افتادش حس کرد.

بدون اینکه تو چشم های جونگ کوک نگاه کنه،با صدای آرومی لب زد:

+یعنی تا آخرش میخوای با اون چشمات منو بخوری؟!
انتظار داری بقیه لباس هامم جلوت در بیارم؟

_ اگه برات سخته خودم میتونم کمکت کنم، فکر نمیکردم مثل یک دختره خجالتی که باکرست رفتار کنی !کامان پسر ما هر دو مردیم چرا اینطوری رفتار میکنی؟!

جونگ کوک با بیخیالی و تعجب فیکی گفت و تهیونگ که انگار یه کم بهش بخوره بود با جسارتی که تو چشم هاش جمع شده بود،مستقیم به مرد چشم دوخت.

ولی اون چشم ها برعکس حرفی که از لب هاش خارج شده بود، خیلی حریص و خطرناک بنظر میرسیدن.

دست هاش که از استرس لرز آرومی گرفته بودن رو به زیپ شلوارش نزدیک کرد و بعد با آروم ترین شکل ممکن زیپ شلوارش رو به سمت پایین کشید.

جوکوک که انگار از جسارت تهیونگ خوشش امده بود، ابروی چشم کورش رو بالا داد و سرشو کمی به نشانه تایید تکون داد که تهیونگ‌ با ری اکشنش متوقف شد کرد و جونگ‌کوک نوک‌ زبونش رو توی حلقه ی پرسینگش فرو کرد و با صدای خماری که از کنترلش خارج شده بود گفت

_چیزی که میخوام ببینم پارچه ی شلوارت نیست!

«رونای خوشگلته.»

نیاز داشت بعدش این جمله رو بگه اما احتمال اینکه تهیونگ به نقطه ی جوشش برسه زیاد بود و جونگ کوک‌سعی داشت آروم آروم حد تحمل پسر رو برای کنترل کردنش بسنجه.

+لعنت بهت.

پسر کوچک‌تر با حرص زیر لب غرید و با قرار دادن انگشت های کشیده ش روی کمر شلوارش،با فشاری پایین کشیدش و از پاهاش خارجش کرد.

Forced sect (فرقه اجباری)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin