Chapter 5

164 33 10
                                    

Try Out.
امتحان کردن.

"Everyday, I comfort myself Everyone's just the same, ain't so special Ay man keep one, two step Let's try calmly healing everyone."

Lalisa

کل روز تموم شد و باشگاهی پیدا نکردم که توجهمو جلب کنه. پدرم فکر میکرد که من واقعا نمیخوام به یه باشگاه بپیوندم و همین باعث شد که اون دائما آزارم بده.

"چرا هنوز به یه باشگاه ورزشی نمیری؟" بابا برای سی و چهارمین بار پرسید.

"من بهت گفتم که چیزی توجه و علاقمو جلب نکرد." آهی کشیدم و پوست سرمو ماساژ دادم.

"به تیم والیبال بانوان ملحق شو." اون گفت، ولی بیشتر شبیه یه خواسته بود.

روبروی من نشست و یه بطری آبجو تو دستش بود.

"چی؟" پرسیدم.

"چه بخوای چه نخوای، تو میری تو تیم والیبال زنان KM و امتحان میکنی." ناباورانه نگاهش کردم.

"من حتی یه زن هم نیستم." تمسخر کردم و چشمامو چرخوندم.

"اما تو بیشتر مواقع مثل یه زن رفتار میکنی" اون شلیک کرد.

"بابا، من دیک دارم و تو میخوای به باشگاهی برم که باعث میشه عرق کنم."

"خب؟ نکته ات چیه؟"

"من دوست ندارم عرق کنم چون چسبناکه و نمیتونم تو اتاق دوش دخترا دوش بگیرم." اون درحالی که تلویزیون رو روشن میکرد و یه بازی فوتبال رو تماشا میکرد به من گوش داد. "به اشتراک گذاشتن یه اتاق استراحت با اونا از الان باعث ناراحتی من میشه. اگه حتی یه اتاق دوش رو اشتراک بذارم چی؟"

"من از دوستم خواهش میکنم اتاق دوش خودشو بهت بده." با بی حوصلگی گفت.

"من نمیتونم تو این بحث برنده شم، درسته؟" به من نگاهی کرد و چشمکی زد.

"نمیتونی. منتظر نتیجه امتحانت میمونم." از جام بلند شدم و رفتم بالا، بدون جواب گذاشتمش.

در اتاق خوابمو قفل کردم و بدنم رو روی تخت انداختم.

رفتن به تیم والیبال و داشتن حموم شخصی بد نیست، اما داشتن یه کاپیتان عوضی و یه مربی ای که دوست داره نفرین کنه واقعا خوب نیست.

•••

پدر و مادرم خیلی دوست داشتن من به تیم والیبال برم. مامان چند جفت لبای بسته بندی کرد، گاتورید، و تخم مرغ آب پز کرد درحالی که بابا یه کیسه دافل آدیداسش رو به من قرض داد.

من و تهیونگ یکم دیرتر از زمان معمول به مدرسه رسیدیم. قبل از اینکه راهمونو جدا کنیم برام آرزوی موفقیت کرد.

Capitan Bitch | Jenlisa (translated) Where stories live. Discover now