Chapter 9

180 37 21
                                    

Captain Bitch.
کاپیتان عوضی.

"Live however you want, it's your life anyway
Stop trying, it's okay to lose."
"هرطور که میخوای زندگی کن، به هر حال این زندگی توست، دست از تلاش بردار، از دست دادن اشکالی نداره."

رزان

نمیدونم چی داره میشه، اما دیدن جنی و لیسا اوایل تمرین اینجا تو سالن ما خیلی غیرعادیه. هردوشون جدی به‌نظر میرسن و روی تمرینشون قصد دارن.

جنی اونی درحال حاضر اونو به طور واقعی آموزش میده و وادارش نمیکنه که نظافت کنه. من نمیتونم باور کنم که این اتفاق میوفته. برای چشمای ما خیلی جدیده.

مربی جسی و سایر هم تیمی های من حالتی گیج و متعجب تو صورتشون دارن.

خب، جنی اونی هیچوقت به تنهایی به کسی تعلیم نداد و نه تنها داره لیسا رو آموزش میده بلکه داره بهش هم می‌پیونده. انگار دارن با هم تمرین میکنن.

"اونا جاذبه‌ی خوبی دارن." مربی جنی اظهار داشت و هم تیمی‌هام هماهنگ سر تکون دادن و با گفته مربی ما موافق بودن.

مربی جسی پوزخندی روی لب هاش چسبونده بود و دستاشو روی هم گذاشت.

بی سر و صدا رفتیم داخل سالن از ترس اینکه مزاحم جنی اونی و لیسا شیم. به‌نظر میرسه دیگه هم تیمی های من هیچ برنامه ای برای تمرین امروز ندارن. همشون مشغول تماشای جنی اونی و لیسا هستن.

"بیا دریافت رو شروع کنیم." جنی اونی به لیسا گفت و اون به ما نگاه کرد. "مینا، کمکش کن."

مینا سبد توپ ها رو به سمت دیگه تور پرت کرد. اون چند سرویس انجام داد و لیسا اونا رو دریافت میکنه.

لیسا وسط اون طرف تور ایستاده بود. اون دستاشو آماده کرد، اما متوجه شدم که اون زانوشو خم نمیکنه.

مینا شروع به سرویس زیر دستی کرد و لیسا به راحتی توپ رو دریافت کرد.

ناگهان، جنی اونی اونا رو متوقف کرد. شاید به این دلیل بود که لیسا به اندازه کافی به توپ ضربه نمیزد تا اونو به سمت دیگه تور بندازه.

"چرا اینطوری ضربه میزنی؟ هیچکس اونو برات دریافت نمیکنه یا اسپک نمیزنه." جنی اونی در مقایسه با انتظارات ما خیلی آروم صحبت کرد.

"باید توپ رو اونور زمین بندازم؟" لیسا پرسید و جنی اونی سر تکون داد.

"Daebak! چرا اون سر لیماریو داد نمیزنه؟"
چو اونی پرسید، اونم گیج شده.

"اون خیلی آروم حرف میزنه و به‌نظر میرسه خیلی راحت و آرومه." سولگی گفت.

"یکی رام شده." نایون اونی یه چیزی گفت که باعث خنده ما شد. خنده هامون که تموم شد قیافه هامون جدی شد.

Capitan Bitch | Jenlisa (translated) Where stories live. Discover now