Chapter 7

183 29 23
                                    

Subway Station.
ایستگاه مترو.

"While walking through the cracks of my universe
We both make an eye contact You're talking about anything and still don't know
Just a little bit just a little bit Ooh will it be like this?"

لالیسا

من جنی رو از فاصله خوبی دیدم. اون داشت با زمین دعوا میکرد. الان آخر شبه و تنها موندن براش خطرناکه.

پس، تصمیم گرفتم منتظر بمونم تا اون کارش رو اینجا تو زمین بسکتبال عمومی تموم کنه.

ناگهان، کیفش رو برداشت و گوشی اش رو روی زمین گذاشت. خب، از قبل خرابه و دیگه نمیتونه ازش استفاده کنه از اونجایی که خیلی بزرگی داره.

من پشت سر جنی راه افتادم اما خیلی بهش نزدیک نشدم، وگرنه ممکنه فکر کنه من دنبالش میکنم. این فقط تصادفی بود که هردو به ایستگاه مترو میریم.

هردو به ایستگاه مترو رسیدیم.من متوجه شدم که اون کارت حمل و نقل نداره.

کنارش ایستادم و از کارت حمل و نقلم استفاده کردم. وقتی میله فلزی جلوش بازی شد به من نگاه کرد.

کمی بهش تعظیم کردم و جلوتر رفتم. صدای پاشو پشت سرم شنیدم و منتظر اومدن مترو موندیم.

اون 4 قدم دورتر از من ایستاده بود، و یه کیف حمل میکرد، یه ژاکت کش بافت پشمی صورتی که در دامن کوتاه مشکی اش فرو رفته بود، و جوراب مشکی پوشیده بود.

اون تو لباسش احساس سردی نمیکنه؟

مترو رسید، و من اجازه دادم اول بره داخل. هیچ صندلی ای در دسترس نیست چون کارگرای شرکت تموم صندلی ها رو اشغال کردن.

هر از گاهی، به جنی نگاه میکنم. اخم کردم وقتی دیدم مردی اواخر سی سالگی به پاهای جنی خیره شده بود.

اون گوشی اشو بیرون آورد و قصد داشت از جنی عکس بگیره، اما سریع راه رو بستم و زدم به دستش که گوشیش روی زمین افتاد.

هردومون دستمونو سمت گوشیش دراز کردیم. بجای اینکه گوشیش رو بردارم، مچش رو گرفتم.

"جرات نکن نگاهش کنی و ازش عکس بگیری." تو گوش چپش غرغر کردم. ولش کردم و با استرس نگاهم کرد.

Capitan Bitch | Jenlisa (translated) Where stories live. Discover now