Effort
تلاش"You gotta go and get angry at all of my honesty.
You know I try, but I don't do too well with apologies."
"تو باید بری و از صداقت من عصبانی بشی.
میدونی که من تلاش میکنم اما با معذرت خواهی خوب عمل نمیکنم."لالیسا
الان ساعت 10:34 دقیقه شبه و من جلوی این دروازه عظیم یه عمارت عظیم ایستادهام.
تصمیم گرفتم شخصا از جنی عذرخواهی کنم چون بخاطر حرفایی که بهش زدم احساس گناه میکنم. میدونی، کلمات عمیق تر از چاقو هستن.
من چند تخته تصویرسازی به اندازه 1/4 دارم که تهیونگ ازم خواست برای پروژه بخرم و یه پلاستیکی. این خیلی زیاد و سنگینه، اما من هنوز هم میتونم مدیریت کنم چون من خیلی قوی ام.
"خانم، شما نزدیک به یک ساعته که اونجا ایستادهاید. تعجب میکنم اگه دنبال کسی هستید." یه مرد، فکر میکنم چهل سالشه، با کت و شلواری که پوشیده گفت.
بهش تعظیم کردم و صحبت کردم. من باید با جنی صحبت کنم و هنوز هم دارم برای صحبت باهاش قدرتمو جمع میکنم.
"میتونم بدونم کی هستی؟" سرمو تکون دادم.
"من لالیسا مانوبان هستم، هم تیمی و کارآموزش." خودمو معرفی کردم و اون سر تکون داد.
"من سونگجینم، پیشخدمت خانواده کیم." اون دست داد و من سریع اونو پذیرفتم. "بریم داخل."
اون منو به داخل دروازه راهنمایی کرد و کمی راه رفتیم تا به عمارت رسیدیم.
"چرا به من اجازه ورود دادین؟" ازش پرسیدم باعث نیشخندش شد.
"چرا که نه؟" پرسید.
"شما منو نمیشناسید، اما من ممکنه چند گلدون گرون قیمت اینجا رو بدزدم."
"میدونم اینکارو نمیکنی، چند دیدم که اونو رسوندی خونه." رسیدیم جلوی اتاق جنی و اون در زد.
"خانم کیم، همیتی شما به اسم لالیسا مانوبان میخواد باهاتون صحبت کنه." اون گفت.
اون در روز باز کرد و با دیدن من چشماش گرد شد. شاید نمیدونست من با ساقیش هستم.
"برو گم شو!" فریاد زد و درو به طرف ما کوبید.
صدای بلند تو کل عمارت پیچید و ما فقط چند ثانیه به در خیره شدیم.
"اون به وضوح نمیخواد ببینتت. شرط میبندم تو کاری کردی که جنی بداخلاق ما رو فوقالعاده دیوونه کرده." اون اظهار کرد و کمی خندید.
"من دو بار بچ صداش کردم." من اعتراف کردم و اون ناگهان دستی به شونم زد.
"عالیه، این کلمه ایه که اونو از همه بیشتر تحقير میکنه، علیرغم این واقعیته که اون تعریف همون کلمهست." به خنده ادامه داد و رفتیم پایین.
YOU ARE READING
Capitan Bitch | Jenlisa (translated)
Fanfiction'کاپیتان عوضی' جنلیسا~ کار گروهی. اعتماد. باور. در آنجا، لالیسا برای تیم والیبال مدرسه خود تلاش کرد و با کاپیتان سخت گیر، بی رحم و با استعداد تیم والیبال به نام جنی روبی جین کیم آشنا شد. "خدایا! اون همیشه انقدر بِچه؟" یه بلوند قد بلند با ناراحتی توپ...