خرس عسلی وحشی

1.1K 82 2
                                    

ما خواب هستیم تا این که عاشق می شویم
چشم های تو مرا از خواب بیدار کرد
_________________________________________

تهیونگ
بالاخره به ویلا رسیدیم
بپر پایین یونگی خیلی گشنمه

شوگا: تو این مورد باهم هم نظریم
هر دو مثل قحطی زدگان
کل محوطه تا در ورود به ویلا رو دویدیم

دری زدم وارد شدم
کفش هامون عوض کردیم با دمپایی
وارد سالن شدیم

پاپا و آپا هردو در حال صحبت بودند

تهیونگ: سلام به همگی

جین: سلام پسرم خسته نباشی
خوش اومدی یونگی جان

تا اسم یونگی رو آورد پسری
که رو مبل نشسته بود برگشت

یونگی آروم زمزمه کرد اوه شعت
اون پسر هم با تعجب داشت به ما نگاه می‌کرد

سوهی : وای تو همون تهیونگ کوچولویی ماشالله بزنم به تخته از هیونگ ها هم جذاب تر شدی

خنده ی مردونه ای کردم و تشکر کردم

جین: تهیونگ پسر سوهی یادت هست جیمین؟
یکسال از شما کوچک تر

تهیونگ: میگم آشنایی اون روز تو سینما با دوستت اومده بودی درسته؟

جیمین: اهوم مشتاق دیدار

البته بیشتر رو به یونگی گفت منم دیگه جواب ندادم

با یونگی رفتیم رو مبل کنار جیمین

جیمین: که درس می خونی جناب یونگی!!!!

یونگی: به جان خودم تا قبل از اینکه این خرس گنده بیاد سراغم داشتم درس میخوندم

تو دلم گفتم آره جون عمت تو

تهیونگ: پاپا من خیلی تیز یواش تر صحبت کنید

خب بچه ها من برم لباسم عوض کنم

به سمت بالا رفتم آخ که خیلی خستم
وسط راه دکمه های لباسم باز کردم
چشمم افتاد به اتاق هانا

اه تنها کسی که می تونه خستگیم برطرف کنه
این وروجک تخس

تو یک حرکت در باز کردم پریدم داخل
اتاق تاریک بود فقط لامپ های
چراغ خوابش روشن بود

گفتم: خرس عسلی می خواد تربچه خانمش بخوره
بعد تو یک حرکت پریدم بگیرمش

که جا خالی داد که پخش زمین شدم
صداش از پشت سرم می‌شنیدم داره میخنده

تو یک حرکت ناغافل دستش کشیدم
کورمال کورمال یه گاز محکم از گردنش گرفتم

معمولا این حرکت میزدم یه جیغ بنفش می‌کشید

تهیونگ:چقدر شجاع شدی خانم خانما سرم آوردم بالا که با دو چشم عسلی که با تعجب نگاهم می‌کرد
مواجه شدم

my origin °•°Vkook°•°Where stories live. Discover now