شب خوب

1.1K 83 3
                                    

تهیونگ

باورم نمیشه چهار تا آدم گنده نشستیم
باب اسفنجی می بینیم و در احمقانه ترین حالت
از هانا بیشتر ذوق داریم

رو تخت هانا ردیفی نشسته بودیم
اول من کنارم جونگکوک و هانا روی پاهاش
بعد جیمین و در آخر یونگی

خدمتکار برامون انواع تنقلات آورد
بعد از مدتی آروم سرم برگردوندم
که دیدم جیمین و یونگ تو حلق هم هستند

خم شدم یه پس گردنی به یونگ زدم و گفتم:
برید اتاق من هورنی های بدبخت

جونگکوک تکخنده ای کرد
و اون دو نفر از خدا خواسته رفتند

جونگکوک: حالشون خیلی خراب بود

تهیونگ: آره یکم دیگه اینجا بودند بدون توجه به بودن ما همدیگه رو به فاک میدادن

جونگکوک: هانا خوابش برده؟ نگاه کن صورتش

تهیونگ: آره خوابید بذار کمک کنم بذاریمش رو تخت

جونگکوک : باشه

آروم هانا رو از رو پای جونگکوک برداشتم
و رو تخت گذاشتم
بعد پیشونیش بوسیدم

تهیونگ: بلند شو بریم پیش بقیه

جونگکوک: می خوام ولی پام خوابش برده

تهیونگ : بذار کمکت کنم

از کمرش گرفتم وای چقدر باریک کمرش
کشیدم لب تخت
دستاش رو شونم گذاشت و کامل بلند شد

وایسادیم تو همون حالت تا خون جریان پیدا کنه
تو پاهاش ، سرش انداخته بود پایین
و سعی می‌کرد باهام چشم تو چشم نشه

دلم می خواد بهش بگم ازش خوشم اومده
اما فکر می‌کنم هنوز زود!!

جونگکوک: اوکی شد می تونم راه بیام ممنون

تهیونگ : خواهش میکنم

بیا بریم اون دو تا مرغ عاشق در یابیم تنها بریم ضایع میشه این دو تا باهم هستند

جونگکوک: بیا یکم رو بالکن هوا تازه کنیم بذار یکم خلوت کنند

تهیونگ: موافقم

باهم سمت بالکن پشت خونه رفتیم

پشت خونه باغ بزرگی بود و کل بالکن پاپا جین با گل های خوشبو و خوشگل تزئین کرده بود

جونگکوک: اینجا خیلی قشنگ

بهش نگاه کردم قسم می خورم ستاره ها رو از اون چشمای قشنگش دیدم

همونطور که محوش بودم گفتم: اهوم خیلی قشنگ

ولی من منظورم چشماش بود نه این فضا

جونگکوک: تو سال آخری تهیونگ؟

با سؤالش از خلسه در اومدم و گفتم:
اره سال آخر رشته ریاضی هستم

my origin °•°Vkook°•°Where stories live. Discover now