1_ jenlisa: من ضعیف نیستم

577 43 19
                                    

POV: jennie
تنهایی رفتن برای انجام دادن کارا کابوسه منه این جوری مجبور میشم خودم همه ی کارا رو انجام بدم و نمیتونم کارامو گردن بقیه بندازم ولی چیکارش میشه کرد این کاریه که فقط به من ربط داره و باید توی محله ای انجامش بدم که همیشه باور داشتم اینجا گم میشم

"همینجا پیاده میشم"
به محض اینکه متوجه شدم به خیابون مورد نظرم رسیدم به راننده تاکسی گفتم. بعد از حساب کردن به سرعت راه افتادم.

کمی کلاهمو مرتب کردم، کلاه باکت سبکه من نیست ولی چشمامو میپوشونه پس دیگه لازم نیست کلی مو رو جلوی چشمام تحمل کنم. این نیست که با چشمام مشکلی داشته باشم ولی نور باعث میشه نتونم درست جلومو ببینم و اگه بخوام از خیابون رد شم و آفتابه تابستون مثل همیشه بتابه ممکنه نتونم ماشینا رو ببینم و خدا رحمتت کنه کیم جنی راحت شدی از این زندگی که خودت باید همه کارا رو انجام بدی همونطور که امروز باید خودت بری و مدارکتو برای بیمه تحویل بدی.

به مامانم گفتم اون انجامش بده ولی خدای من امضای خودم لازمه به هر حال که نمیتونم مثل بچه ها دست مامانمو بگیرم و به کارام برسم.

گوشیمو از جیبم بیرون کشیدم و بعد از چک کردن ساعت دوباره توی جیبم گزاشتم. مستقیم توی اون خیابون رفتم، الان رسما توی محله ای قدم گزاشتم که همه ی عمرم میگفتم من اینجا گم میشم.

ولی حالا که دقت میکنم میبینم همه چیز آشناس. اون کوچه جاییه که میانبر میزدیم و اونور تر باشگاهیه که اغلب با دوستام میام. اینجا کاملا آشناس فقط من برای اولین بار تنها اینجا اومدم.

همینطور شماره کوچه ها رو میخوندم. کوچه اول، او اینجا یه کافه هست. کمی جلو تر کوچه دوم که به یه بوتیک میخوره و کوچه بعدی کاملا واسم آشناس بارها اینجا اومدم این خونه ی رزیه.

حالا که دقت میکنم اینجا واقعا ساکته، لیسا عاشقه اینجاس و بله اون اینجا زندگی میکنه. فوق العادس این محله حرف نداره. واقعا آرومه چیزی که توی محله ی ارزون قیمته خودم پیدا نمیکنم.

کوچه ی چهارم کمی جلو تر پنج و چند قدم بعدی شیشم. میتونم بگم واقعا خسته شدم.
فقط با سرعت به جلو قدم برداشتم که بالاخره از نفس افتادم، با دیدن شماره ی کوچه شکه شدم، کوچه هشتم! از دفتره بیمه رد کردم لعنت بهش و بد ترش این بود که با نگاه کردن جلوم چشمم به کوچه ی لیسا افتاد.

دلم میخواست بدوم توی کوچه ی نهم و داد بزنم پرانپریا مانوبان دلم واست تنگ شده ولی نه من یه آدم متمدنم.

یکم پیش داشتم میگفتم این محله خیلی آرومه و داشتم لذت میبردم تا اینکه همه چیز برعکس شد صدای بلندی همه جا پیچید.

میتونم سرگیجه رو از الان احساس کنم ولی توجهی نمیکنم. این بی توجهیم با ادامه پیدا کردن صدا هایی شبیه به انفجار شکست، صدای قهقه ی پسرا میومد. این بی شک یه آتیش بازیه.

blackpink one shot Where stories live. Discover now