17_jenlisa"smut": نفرین اقیانوس

548 34 497
                                    

Jennie
مدت هاست که باور دارم این دنیا درست همون دنیایی که ما فکر میکنیم نیست.

زندگیمو سالها صرف سفر کردم...خیلی چیزا دیدم، خیلی چیزا رو یاد گرفتم. دنیای من هیجان انگیز ترین دنیا توی سال 1905 میلادی بود.

زنای زیادی رو نمیشد اینجا دید ولی من توی دنیای مرد ها بهترین زندگی رو داشتم.

سفر از راه اقیانوس ها هیجان انگیز بود. مردان دریا از سفر هاشون تعریف میکردن.

تمام طول اون پهنه های آبی رو با نوشیدن و صیادی از خود بی خود میشدم تا اینکه شایعه ای به سرعت برق و باد بین ملوانا و در نهایت مردم پیچید.

کم کم خدمه ی عزیزم از آب وحشت پیدا کردن...من هیچوقت به چشم ندیدم ولی داستان هایی به گوشم میرسید که توی اونا کشتی های غرق شده روز به روز بیشتر میشدن.

توی یه چشم بهم زدن عرشه کشتی که روزی از پسران جوان و مردان میانسال پر بود خالی شد...من مونده بودم و کشتی خالی توی بندر.

مردم کمتر برای سفر سراغ آب میومدن...توی بندر فقط تعداد کمی صیاد باقی مونده بودن. گه گاهی مردان پرجرعت برای پیدا کردن هیولای اقیانوس دل به دریا میزدن ولی یا هیچوقت بر نمیگشتن یا تک نفری که جون سالم به در برده بود عقلشو ازدست داده بود.

مدت طولانی تنها توی کشتیم بودم...توی اتاقی که هرکسی نمیتونه بوی گند اونو تحمل کنه.

گوشه اتاق یه میز پوسیده و یه سری کاغذ بود. بطری های الکل همه جا ریخته بودن. پنجره دایره ای کوچیک نمایی از بندر رو بهم میداد.

چند روز بود بیرون نرفتم...این تنهایی لعنتی داره منو از درون نابود میکنه. نیاز دارم به اقیانوس برگردم. من ترسی از اون موجود کوفتی ندارم ولی به هرحال مهم نیست چون هیچ همراهی ندارم.

"جنی جنیییی" صدای زن آشنایی به همراه قدمای محکمش روی عرشه باعث میشد سرم تیر بکشه.
روی تخت قدیمیم که پتو های روی هم تلنبار شده برای اون نقش تشک رو بازی میکردن کمی جابه جا شدم.

"جنی روبی جین کیم کر شدی؟" در فلزی رو مثل یه گاومیش وحشی کوبید و باز کرد.
از درد سرم نالیدم و برای فرار از اون زن پشت به اون دراز کشیدم.

"پوفففف چه بوی گندی میاد" میتونم چهرشو با بینی که چروک داده تصور کنم.
"اوه فاک جنی این بو از توعه کی حموم رفتی؟"
ابرو هامو توی هم کشیدم و بالاخره توی جام نشستم.

جلیقه قهوه ای روی پیرهن سفیدمو کمی بالا کشیدم و نفس عمیقی روش کشیدم...لعنتی بوی عرق و الکل میدم. از بوی کوفتی خودم عوق زدم.

"جیسو، اومدی منو مجبور کنی حموم برم؟" اینقدر که توی این مدت حرف نزدم گلوم می سوخت و صدام گرفته بود.
"نه یه خبر دارم" دستی به کت و شلوار مرتبش کشید، خطوط سفید روی کت مشکیش قدشو بلند نشون میدادن.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 19 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

blackpink one shot Where stories live. Discover now