9_jenlisa "smut": افسر مانوبان

341 40 20
                                    

POV:jennie

همه چیز عالیه
همیشه همه چیز عالیه
نوشیدنی و ماریجوانا همشون کاملا در دسترسن
یه سرخوشیه کامل تا اینکه چندتا مزاحم با چراغ قرمز و آبی و آژیر از ناکجا آباد میرسن.

"مهمونی تمومه حروم زاده ها"
عضلاتم افتادن، یه پلیسه چاقه دیگه که به زور میتونه راه بره. نمیخوام این شبو خراب کنه.

به سمتش رفتم
"این پارتیه منه خب؟؟ کارتون؟"
پوزخندی زد و هندکافو از کمربندش آزاد کرد
"شما بازداشتید خانوم"
خنده ای طولانی کردم و با انگشتم به سینش ضربه زدم
"یکی مثل تو!"
با اشاره به خودم حرفمو تموم کردم "فکر میکنه میتونه یکی مثل منو بازداشت کنه؟"
شروع به قهقه زدن کردم.

صدای دختری بین قهقه هام منو ساکت کرد
"شما بازداشتید خانوم کیم هرچیزی بگید بر علیهتون در دادگاه استفاده میشه شما حق دارید برای خودتون یه وکیل بگیرید"

توی چشماش خودمو گم کردم...اون برگشته!
برای ماه ها غیبش زده بود ولی الان اینجاس خدای من اون برگشته لیسا برگشته.

مچامو کنار هم فیکس کردم و جلو بردم
"منو دستگیر کن افسر مانوبان"
تقریبا ناله کردم و باعث شدم بخنده.
مطمئن شد دستبندو درست بسته و منو به سمت ماشینش کشید.
قبل از هول دادنم داخله ماشین اسپنکی به باسنم زد.

محکم درو بست و خودشو توی جای راننده رسوند.
عطرش همه ی ماشینو پر کرده بود.
صورتمو به حصاره بینمون چسبوندم "فک کردم رفتی"

نگاهه کوتاهی بهم کرد و ماشینو یه حرکت در آورد
"رفته بودم"
برای یه لحظه قلبم متوقف شد
"ولی برگشتم...دلم واست تنگ شده بود کیم"

لبخندی بهم زد و دوباره توجهشو به جاده برگردوند.

کمی بعد ماشین متوقف شد
"اینجا اداره ی پلیس نیست"
هیچ
جوابی ازش نگرفتم فقط پیاده شد و بعد از باز کردن در منو بیرون کشید.

منو وادار کرد وارد یه خونه شم.
یه خونه ی بهم ریخته و ساده بود، خیلی گذرا به اطراف خونه نگاه کردم چون منو به سرعت توی اتاقش کشید.

"اینجا خونه ی توعه؟"
ازش پرسیدم
"آره"

خودشو روی تخت رها کرد
"نوبته تنبیهته بیا اینجا"
چند بار روی روناش زد، من معنیه اینو میدونم...لعنتی

با زانوهام روی تخت رفتم و بعد از دراز کشیدن خودمو روی روناش فیکس کردم، مطمئن شدم دسترسی کافی رو به باسنم داره.

کمی بعد خنکیه هوا رو حس میکردم که پوستمو لمس میکرد، انگشتای گرمه لیسا روی بوتیم دایره های تصادفی میکشید.

با حس کردن اسپنکه ناگهانی جیغه کوتاهی کشیدم
"هنوز حتی شروع نکردم!"
خندید و چندتا ضربه ی دیگه زد

بین ضرباتش انگشتشو کوتاه وارد حفرم میکرد
همه ی تلاشمو میکردم که جیغ نزنم
پشت هم اسپنکم میکرد، سوزشی که بهم میداد خیلی شدید شده بود دیگه نمیتونستم تحمل کنم و شروع به لگد کردنه تخت کردم.
"اههه لیساااا نمیتونم"

با کشیدن موهام منو وادار کرد بهش نگاه کنم، کم کم اشک توی چشمام جمع میشد
"این تاوانه دختره بدی بودنه"
موهامو ول کرد و این بار سرمو به تخت فشار داد.

همونطور که به باسنم اسپنک میزد پشت هم جیغ میزدم. با حس کردن انگشتاش که واردم میشن صدام توی گلوم خفه شد.

دهنم کاملا باز مونده بود، تلاش میکردم ناله کنم ولی نمیتونستم حتی نمیتونستم نفس بکشم.
اونا خیلی عمیق بودن لعنتی.

بالاخره گلومو رها کردم و اسمشو بلند داد زدم
"فاکککک لالیسااا"
اشتیاقش چند برابر شد و با سرعت بیشتری حرکاتشو ادامه داد.

صورتمو به تخت فشار دادم و اجازه دادم مایعم بیرون بریزه...لعنتی دلم برای این دختر تنگ شده بود.

_____________________

خلاصه که خلاف بده 🤝

blackpink one shot Where stories live. Discover now