4_jenlisa: هایبریت گربه

253 35 7
                                    

"من چی لیسا"
با چشمای مظلومش به دختری که ساک مشکی رنگشو توی جعبه ی ماشین جا میکرد خیره شد. دختری که داشت اون خونه رو ترک میکرد نگاهی به گربه نمای کوچولو انداخت.

"جنی؟ دیر وقته چرا بیداری"
دختر کوچولو کمی چشماشو مالش داد و دوباره به دختر قدبلند خیره شد "کجا میری. چرا داری تنهام میزاری"

لیسا نفسشو بیرون داد و جلوی گربه ی نگران زانو زد "نینی بعضی وقتا آدما باید کاری کنن که نمیخوان"

جنی نمی فهمید چرا لیسا باید بره چرا بدونه اون " چرا داری از خونه فرار میکنی چرا بدون من میری"
لیسا بوسه ی آرومی روی گونه ی جنی گزاشت. اون فقط میخواست از اون خونه دور شه هیچوقت نمیخواست جنی رو ترک کنه.

جوابی نداشت به همین دلیل میخواست از جاش بلند شه که جنی روی اون پرید و هردوشون روی زمین افتادن.

گربه با صدای بلند هق هق میکرد و سرشو بین شونه و گردن لیسا قایم کرده بود. قلبه دختره بزرگ تر حسابی به درد اومده بود.

دستاشو دوره گربه کوچولوش حلقه کرد و به سختی بلند شد. جنی رو روی صندلی ماشین جا کرد، با دقت اشکای گربه کوچولوشو از روی گونش کنار زد "میخوای با لیسا بیای؟"
جنی بدون لحظه ای مکث سرشو به نشونه مثبت تکون داد

"میدونی قراره سخت باشه مگه نه؟"
دختر کوچولو سرشو پایین انداخت "میخوام پیشه لیسا باشم"
لیسا لبخندی زد" باشه کوچولو...لیساعم قول میده تنهات نمیزاره، هیچوقت"
________________

چی اشک؟ نه بابا پیاز خورد کردم

blackpink one shot Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ