cheanie: بارون

153 17 11
                                    

POV:rosè

بخاطر ابرا هوا زودتر از همیشه تاریک میشه...سرده...
بخاطر دویدن توی خیابونای خیس پای شلوارم خیس و گلی شده.

یه جورایی همه چی خیلی آشناس ولی هیچی رو نمیشناسم...
یه قدم دیگه و بعدی، قدمایی که سریع پشت هم میان و راه رفتن تبدیل به دویدن میشه.
صدای قدمام که روی زمین خیس کوبیده میشن رو خیلی راحت میشه شنید، بوی بارون میام ولی نه اون بوی لذت بخشه خاک خیس خورده...این بیشتر شبیه به بوی سرماس، یه جورایی چیزی که داره همه چی رو میشوره.

دستامو توی جیب کاپشنم گرم نگه میدارم و حین دویدن بعضی قدمامو به پشت برمیدارم...میخوام بدونم پشت سرم چه خبره ولی همچنان یه خیابون خالی و چندتا نوره که بین قطرات بارون پخش میشه.

برگشتم اتفاق عادی نبود...کلیشه ها و هرچیزی که اسمشو میزارید؛ من خودمو خجالت زده کردم.

به دختر رندومی که جلوم سبز شده بود خوردم و
با صدای شالاپ هردومون روی زمینیم.
"اهه متاسفم خیلی خیلی..."
با چشمای گشاد بهم خیره شده، هیچی نمیگه...چشمای گربه ای. از نفس نفساش بخار دیده میشه؛از نفسش میتونم سیگاره آشنایی رو تنفس کنم...تازه سیگار کشیده!

اون آشناس...قبلا اونو دیدم...چرا یادم نیست...من زیاد به چهره ی مردم نگاه نمیکنم، پشت هم آدما رو فراموش میکنم. چرا حرفی نمیزنه، نیاز دارم صداشو بشنوم.

با تمام عجیبیش به پایین نگاه میکنم، کفش گلیش...آشناس، آره اونو دیدم...شنل، شنل!
جنی...کیم...جنی کیم! هم کلاسی...ردیف آخر میشینه.

"انگار نمیخوای بری اونور"
تازه فهمیدم هنوز تنم روی اونه.
بلا فاصله بلند میشم و بهش کمک میکنم که بلند شه.
"ببخشید بیشتر حواسمو..."
"خفه شو چقدر معذرت خواهی میکنی"
مچمو بالا می کشه و با دقت به کف دستم نگاه میکنه، یخورده زخمی شدم...سعی کردم کاملا روی اون نیوفتم و دستام روی خورده سنگای آسفالت خراش دیدن.

"چه سردی"‌ نگاهشو از دستم بالا تر آورد
"خب هوا سرده"
"خیلی وقته بیرونی"
جا خوردم "آره!"
"بیا..."

چیزی نگفتم فقط پاهام شروع به دنبال کردن اون کردن. قدماشو دنبال میکردم، شلوار آبی رنگش توی بوتاش فرو رفته بود...پاهاش جلو و عقب میرفتم، جلوی چشمام جا به جا میشدن.

با صدای کشیده شدن کف کفشش به زمین متوقف شد. موهامو به زمین میکوبم که به موقع به خودم برگردم.

صدای کلید...در باز شد.
نگاهمو کمی بالا تر میکشم، خبری از راه پله نیست. خونه مستقیم به در وصله، یه اتاقه؛ اون تنها زندگی میکنه!

"کفشاتو درار"
دنبالش وارد خونه شدم...کفشامو گوشه جا میکنم.
"یخ زدی لعنتی" دستاش روی گونه هامن...احساس گرما داره!

"پارک چرا خفه خون گرفتی...پارک!"
کمی بالا پریدم "ببخشید..."
"معذرت خواهی نکن"
موهام کمی بین انگشتاش به هم ریخته شدن.

"پارک من روت کراش دارم"
خیلی ساده کلمات رو میگه...
وایسا چی؟ روی من! کراش داره؟
اون...جنی...کیم
چرا باید کسی که خیلیا توی مدرسه اونو میخوان روی من کراش داشته باشه.

چرا باید دختری رو دوست داشته باشه که موهاش از شدت رنگ خوردن داغون شدن و زیر چشماش از بی خوابی سیاهن...چرا باید اینو روزی بگی که اون دختر داره توی خیابون مثل احمقا میدوه و بهت میخوره.

"چرا؟"
"چی؟ یعنی چی چرا...چون روت کراش دارم...وای خفه شو"
لباش روی مال منه...نرمه
کمی اونو مزه مزه کردم و بین لبام نگه داشتم
طعم توت فرنگی، ولی یکم ترش...اون بوی خوبی میده...انگشتاش با نرمی مچمو گرفتن...دوسش دارم!

______________________
Well

blackpink one shot Donde viven las historias. Descúbrelo ahora