[Bang Chan D-5]

171 66 16
                                    

- امروز حالتون خوبه آقای بنگ؟

خانم جونگ با نگرانی پرسید. چون دیروز مجبور شدن به علت درد گرفتن سینه‌ی چان، مصاحبه رو لغو کنن. چان قرص‌هاش رو به سرعت خورد و کمی بهتر شد و برای ادامه‌ی روز، استراحت دادن.

خانم جونگ اون روز هم نمیخواست بیاد. وقتی به آقای بنگ زد و گفت "امروز هم استراحت کنین باقی مصاحبه باشه برای هفته‌ی آینده"، چان گفته بود مشکلی نیست و میتونه ادامه بده.

و حالا طبق معمول همه اونجا بودن. چان هم بنظر خوب می‌اومد پس خانم جونگ مشکلی نمیدید تا مصاحبه رو ادامه بده.

- خوبم. ممنونم. دیروز نگرانتون کردم متاسفم...

- نه نه ایرادی نداره! خب... دیروز آخرین جمله‌ای که گفتین... درسته... گفتین اونا رفتن. لیلی و فلیکس...

چان دستی به موهاش کشید. هنوز هم حرف زدن راجع بهش براش سخت بود ولی حداقل الان دیگه قلبش اذیت نمیکرد پس میتونست راحت صحبت کنه.

- آره. صبح چشم‌هام رو که باز کردم هنوز اثرات الکل روم بود. ولی میتونستم بفهمم که کلی گند زدم. قول‌هام رو شکسته بودم. فلیکس رو صدا زدم. لیلی رو... دنبالشون گشتم ولی هیچکس نبود. فکر میکردم رفتن بیرون. تا شب منتظرشون موندم. ولی برنگشتن. میترسیدم برم وسایل فلیکس رو چک کنم و ببینم نیستن... ولی اینکار رو کردم. وسایلش، لباس‌هاش، چمدونمون... هیچکدوم نبودن. وسایل اصلی لیلی هم نبودن‌. اونا رفته بودن...

- هیچ یادداشت یا اعلانی نبود؟

- چرا... توی کشوی میز اتاقمون یه برگه بود. نوشته بود "ما میریم. شاید تا همیشه... تحمل این اوضاع برای من خیلی سخته. تو چانی نیستی که باهاش ازدواج کردم خودتم اینو خوب میدونی. دیگه برگشتی در کار نیست. من رو از زندگیت حذف کن و توی الکل غرق شو... من تمام تلاشم رو برات کردم ولی نشد. فایده نداشت. مسیرت رو انتخاب کردی. خدانگهدار" و تمام. همین بود ولی همین دنیای من رو نابود کرد. جوری داغونم کرد که افتادم زمین و همونجا، شیشه‌ی ادکلن روی میز افتاد و شکست. دستم زخم شد ولی دیگه فلیکس نبود تا ببندتش و همین، باعث شد شوک قضیه برام واقعی بشه. اینجوری بودم که "انقدر کثافت بودی که حالا کسی نیست حتی زخمت رو ببنده. حقته. وقتشه بمیری". اینارو به خودم میگفتم... واقعا از زندگی بریده بودم... از خودم متنفر بودم. از کارهایی که کردم، قول‌هایی که شکستم، دل‌هایی که شکستم... دلی که شکستم...

خانم جونگ با ناراحتی به مرد نگاه کرد. چند سال از این واقعه میگذشت و مشخص بود چان هنوز نتونسته با اون درد کنار بیاد. خانم جونگ میتونست مردی رو تصور کنه که کنار میز توالتی نشسته، نامه‌ای توی دستشه، کنارش شیشه خورده هست و دستش زخم شده. مردی که چهره ای غمگین داره و گریه میکنه. احتمالا دست‌هاش میلرزن... و سراسر این تصویر پر از غم بود.

𝐌𝐨𝐜𝐤𝐢𝐧𝐠𝐛𝐢𝐫𝐝Donde viven las historias. Descúbrelo ahora