3.You're with me now

1.8K 223 9
                                    

فردا، صبح زود با صدای وحشتناک آلارمش از خواب پرید ولی با صحنه‌ای وحشتناک‌تر مواجه شد..
یه پسر ریزجسه‌، با موهای سفید و بدنی برهنه مواجه شد که کنارش روی تخت خوابیده بود!
.
.

"تو دیگه چه خری هستی؟ و چه فاکینگ‌ کاری توی خونه‌ی من‌داری؟!"
حرفش رو شمرده شمرده ولی با داد ادا کرد و باعث شد تا پسرک ازش بترسه و به پایین تخت پرتاب بشه..
جانگ‌کوک که کمی می‌گذشت از بیدار شدنش و کمی به خودش اومده بود، با دیدن اینکه اون پسر لخت مادرزاده، دوباره فریادی زد
"وات د فاکککک! پسره‌ی منحرفففف! لخت تو تخت من چیکار میکنیییی؟"

پسرک که تا اونموقع ترس دهنش رو بسته بود، وقتی چشماش به خاطر حجوم اشک چیزی نمیدید، آروم زمزمه کرد
"لطفا..لطفا با من..کاری نداشته باش.."

جانگ‌کوک، هیچوقت فکرش رو نمی‌کرد که لحن مظلوم یه پسر لخت تو خونش باعث بشه تا اون عصبانیتش رو بزاره کنار؛ ولی خب به هرحال که دنیا پر از چیز‌های عجیب و جدیده!
جانگ‌کوکی که هیچوقت سر اشک‌های کسی نرم نشده بود، اینبار با دیدن اشک‌های اون پسر نرم شد و سمتش رفت
جوری که پسرک رو نترسونه آروم لبه‌ی تخت نشست
"تو کی هستی بچه؟ چرا لختی؟تو تخت و خونه‌ی من چیکار میکنی؟"
الان که یکم به خودش اومده بود، لحنش ملایم‌تر و حرفاش رو با فکر بیشتری زد..

پسرک که حس کرده بود مرد روبه‌روش آروم‌تره، دستای ظریفش رو بالا آورد و اشک‌هاش رو پاک کرد
"منم دیگه، منو نمیشناسی؟"
آروم و با مظلومیت گفت

"تو؟ من از کجا باید تورو بشناسم بچه!"
جانگ‌کوک با تعجب و مقدار کمی گفت؛ چون فکرکرده بود اون پسر داره سر به سرش میزاره، خیلی خودش رو کنترل کرده بود که عصبانی نشه‌..

پسرک که از اینکه نکنه دوباره جانگ‌کوک عصبانی بشه ترسید، آروم سرش رو پایین انداخت و گوشای سفیدش رو بالا آورد
"منم..من همون گرب-..من تهیونگم دیگه.."
با ترس و وجود اشک درون چشماش این رو گفت

"تهیونگ؟ تهیونگ کی-..پشمام!"
نهایت ری‌اکشن جانگ‌کوک همین بود، انقدر تو شوک فرو رفت که حتی نتونست چیزی بگه
جانگ‌کوک دوباره دهن باز کرد تا چیزی بگه ولی هنوز شوک این ماجرا رو پشت‌سر نزاشته بود، برای همین دوباره دهنش رو بست و قیافه‌ای مثل ماهی به خودش گرفت..

با شنیدن صدای خنده کسی به خودش اومد، پسرک داشت می‌خندید..با خودش گفت -چه قشنگ میخنده..چقدر زیباست!-
بعد از فکری که کرد، با دست به سرش کوبید
-احمق این چه حرفیه، یارو رو هنوز نمیشناسی! بعد میگی زیبا؟-

تهیونگ که دوباره از رفتار یهویی جانگ‌کوک ترسیده بود سعی کرد حرفی بزنه
"ب-ببخشید..من-..صورتتون خیلی خنده‌دار شده بود..برای همین خندیدم..ببخشید"

جانگ‌کوک که متوجه ترس توی صدای پسرک شد دستش رو داخل موهاش برد
"ببخشید بچه، نمیخواستم بترسونمت.."
و ادامه داد
"بیا اینجا لطفا. میخوام مطمئن بشم که خودتی!"

My Little Kitten! | KookVOù les histoires vivent. Découvrez maintenant