زن نگاه عجیبی به پسر انداخت و پرسید
"ب-بله..د-دوستپسرشم.."
تهیونگ طبق چیزی که کوک قبلا بهش یاد داده بود گفت و ادامه داد
"شما چه نسبتی با جانگکوک دارید؟"
"من مادر خوندهی اونم!"..
.
.
"اوه بله.. شما رو تو خونهی کوکی دیده بودم..خ-خوشبختم"تهیونگ گفت و دستش رو به سمت زن دراز کرد و زن با بیمیلی دست پسرک رو گرفت و تکونی داد
"خب من باید باهات حرف بزنم و یه چیزایی رو بهت بگم"
زن با صورتی بی حس اما پر از حیله به پسرک خیره شد..
تهیونگ متعجب از حرف زن سکوت کرد و چیزی نگفت..
کمی بعد خواست درجواب حرفی بزنه که صدای تلفنش این اجازه رو نداد.."توله، کجایی پس باید بریم دیرمون میشه"
پسرک تازه یادش اومده بود که باید میرفت کوک..
"ا-الان میام کوکی..ببخشید.."
تهیونگ تلفن رو قطع کرد و چیزی از دیدن بایول، مادرخونده کوک نزد؛ چون فکرمیکرد جانگکوک از قبل از وجود اون زن توی شرکت باخبره..
"ببخشید..کوکی باهام کار داره..باید برم.."
تهیونگ با عجله گفت و به سمت در رفت
"بعدا میبینمت"
زن با پوزخند عجیبی که روی لبهاش نقش بسته بود گفت و سری برای پسر تکون داد
"ببینم بعدا هم همینقدر از کوکی جونت خوشت میاد یا نه!"
زن بعد از رفتن کوک با خودش زمزمه کرد و خندید..
◇◇◇◇◇◇
شب شده بود. کوک و تهیونگ بعد از دوش سرعتیای که گرفتن خودشون رو به مهمونی جین و نامجون رسوندن
همه جمع شده بودن تو خونهای که جین و نامجون به طرز یهوییای تصمیم به گرفتنش کرده بودن!
جین و جیمین توی آشپزخونه داشتن غذاها رو آماده میکردن و تهیونگ روی کابینت نشسته بود و همونطور که توتفرنگیاش رو میخورد به اون دو نگاه میکرد..
"ببینم..تو و یونگی یه چیزیتون هست..چیه..چیشده.."
جین با لحنی پر از شکاکیت به جیمین گفت و مشغول شستن هویجها شد
"خب ببین..من و یونگی..خیلی خیلی وقت پیش باهم بودیم..پدرم مارو مجبور به جدایی کرد و گفت که من باید با فرد دیگهای نامزد کنم..یونگی ترسید و فکرکرد که من واقعا اون آدم رو دوستدارم..بدون اینکه بهم گوش بده رفت..رفت و منو تنها گذاشت.. البته که الان، هنوزم بیش از اندازه دوستشدارم.."
ESTÁS LEYENDO
My Little Kitten! | KookV
Fanficچی میشه اگه دوستدختر جانگکوک گربه ای رو جلوی در خونهی پسر پیدا کنه و با اصرار به داخل خونه بیاره؟ اون گربه قطعا قراره جای اون زن رو بگیره! ••••• کاپل: کوکوی(اصلی) _ نامجین و یونمین(فرعی) ژانر: هایبرید_اسمات_بخشی از روزمره_فلاف و کمی انگست شروع: ۱...