13.I love you..

894 112 19
                                    

کوک که تقریبا نیمه هوشیار بود، دستانش رو به اطراف تکون داد تا جسم ریز پسرک رو پیدا کنه و دوباره در آغوش بگیره ولی خب خبری ازش نبود..

نبود تهیونگ، جانگ‌کوک رو به خودش آورد..از خواب بیدار شد و به اطراف نگاه کرد..تهیونگش کجا بود؟..

.
.

با فکر اینکه 'حتما به آشپزخونه رفته' به سمت آشپزخونه رفت ولی خب با ندیدن پسرک، کم‌کم شروع به نگران شدن کرد..

همینطور که داشت سر می‌چرخوند تا پسرک رو جایی توی اون خونه پیدا کنه، چشمش به میز خورد..میزی که روش برگه‌ای قرار داشت!

سمت برگه رفت و شروع به خوندش کرد

" کوکی عزیزم، سلام..
میدونم که دیگه از من خسته شدی، میدونم.. از اینکه‌ این هفته همش تا شب سرکار بودی، از اینکه پشت تلفن داشتی میگفتی خسته شدی و میخوای منو بندازی بیرون و از اینکه باهام سرد بودی فهمیدم..
من تورو خیلی دوست‌دارم، انقدر دوستت‌دارم که اجازه ندم به خاطر حضور من توی این خونه اذیت بشی..
دوست‌دارت، تهیونگ"

تهیونگ آخر نامه‌ش قلبی کشیده بود که فقط خودش میدونست برای پنهان کردن قطره اشک چکیده شده از چشماشه..

کوک با حیرت به نامه نگاه میکرد، عصبانی و ناراحت بود..داغون شده بود..
مشتش رو محکم روی میز فرو آورد

"من..من به خاطر تو بود که این کارا رو میکردم.. من به خاطر اینکه گفته بودی میخوای مدل بشی تمام مدت داشتم کار میکردم..تا ببینم آیا راهی هست که یه هایبرید بتونه مدل بشه یا نه..من میخواستم.. میخواستم تختت که داغون بود رو عوض کنم تا صدا نده و برات تخت جدید بگیرم..میخواستم دکوراسیون اتاقت رو تغییر بدم.. تبدیلش کنم به چیزی که دوست‌داری.. چرا ازم نپرسیدی.. چرا ازم‌نپرسیدی که من کوفتی تو این مدت چه گوهی میخوردم.. چرا.. چرا فکرکردی قراره بندازمت بیرون.. آخه کدوم آدمی صاحب قلبشو از خونش میندازه بیرون تهیونگ..کدوم آدمی همچین کاری میکنه؟.."

صداش از بغض و درد کم‌کم رو به خاموشی میرفت.. نمی‌دونست چقدر قراره ندیدن پسرک طول بکشه ولی از اینکه قراره در این راه داغون بشه، مطمئن بود!

به سمت کابینت رفت، کابینتی که برای پسرکش ممنوع بود..
یه بطری الکل بدون توجه به مارک و درصد الکل و چیزای دیگه برداشت و شروع به خوردن کرد..

فکرمیکرد الکل آرومش کنه ولی حتی الکل هم دربرابر ناراحتی مرد، هیچ کاری نمیتونست بکنه..

انقدر نوشید و نوشید که بعد مدتی نفهمید چیشد ولی از حال رفت..

.
.

سر و صدای خونه اجازه نمی‌داد پسرک استراحت کنه..
بهش گفته بودن از فردا باید کارش رو شروع کنه؛ اون باید توی یه بار کار می‌کرد.. خواست خودش نبود ولی خب کاری بود که خانوم جئون بهش داده بود..
توی اون خونه، ۴ یا ۵ نفر دیگه هم بودن که تهیونگ به خاطر اینکه جسه ریز‌تری نسبت به بقیه داشت، از همون ثانیه اول مورد قلدری قرار گرفته بود ولی خب تلاش می‌کرد بدبین نباشه و امید داشت که خوب میشه همه‌چی.. امید چرتی بود ولی همین امید چرت باعث شده بود تا بمونه تو اون خونه..

My Little Kitten! | KookVHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin