به نظر میرسید تمام افراد اطرافش کاملا با تصمیمش موافق بودن که دیگه چیزی نگفتن اما وقتی چند تا از حاضرین قصد ترک کردن اون فضا رو داشتن،بالاخره تائو به حرف اومد:چقدر میتونیم مطمئن باشیم که از سلامتی برادرتون محافظت میشه؟ما باید برای برگردوندنش عجله کنیم سرورم.
چان نفس عمیقی کشید و اینبار لحن صحبت کردنش آروم شد:کریس قطعا آسیبی بهش نمیرسونه...شاید مجبور بشم قبل از جنگ باهاش ملاقات داشته باشم و برای برگردوندن برادرم،خواسته های احتمالیش رو برآورده کنم...اما از طرفی هم نمیتونم همین فردا این کار رو انجام بدم...مخصوصا با وجود پیشنهاد صلح چون ما شناختی از اخلاق پادشاه جدید اون سرزمین نداریم و باید با احتیاط پیش بریم...نمیخوام حتی یه خراش روی پوست برادرم بیفته.
همراه با ادامه صحبتاش،بی هدف آروم قدم برداشت:این پیشنهاد صلح ما،باعث میشه بیشتر ازش محافظت کنن چون تا وقتی که یه برتری نسبت به ما پیدا کنن،دی او تنها برگ برنده اوناس...فقط تا زمانی که بخوام با کریس برای آزادیش ملاقات داشته باشم،باید مطمئن بشیم که برادرم کاملا سالمه و تا الان بهش آسیبی نزدن.
یکی از خدمتکار ها برای پادشاه یه جام سلطنتی با شراب آورد و بلافاصله بعد از اینکه چان اونو در بین انگشت هاش گرفت،ادامه داد:یک نفر رو بفرستین تا پیشنهاد صلح رو همین الان به گوش کریس برسونه.
یکی از وزیر ها سریعا نسبت به دستورش واکنش نشون داد:من مطمئن میشم این خواسته شما به بهترین شکل انجام میشه.چان با آشفتگی شدید که به خاطر برادرش تو وجودش میجوشید و باعث ناآرومیش بود،یک جرعه از شرابش نوشید و رو به افرادش سریعا لب زد:همگی میتونین برین.
انگشت اشارش رو به سمت تائو گرفت:تو بمون...باید بیشتر صحبت کنیم.
شاید فقط یک دقیقه زمان برد تا پادشاه با محافظ شخصیش تنها بشه...و اصلا اجازه نداد زمانی هدر بره چون بلافاصله به سمتش چرخید:میدونم برای دی او نگران هستی و خیلی بیشتر از بقیه نگران خودشی نه مقامش...به خاطر همین ازت میخوام کاری انجام بدی که شاید خطرناک ترین مأموریتت باشه.تائو خیلی زود موافقت خودش رو اعلام کرد:هرچی که باشه قبول میکنم سرورم.
چان که مطمئن بود این پسر حاضره برای برادرش و این سرزمین ده ها بار جونش رو فدا کنه،بهش نزدیک شد و تو چشماش زل زد:وقتی پیشنهاد صلح ما از سمت کریس قبول بشه،اون ما رو به جشن هاش دعوت میکنه و ما هم به اولین مراسمی که به هر دلیلی تو کاخش برگزار میشه،میریم...اون موقع ازت میخوام به دور از چشم بقیه پیداش کنی و از سلامتیش مطمئن بشی.نمیتونم این کار رو به جاسوس ها بسپارم چون اونا نمیتونن تا قبل از صحبت من با کریس،بهم این خبر رو برسونن.
تائو بدون ذره ای درنگ،سریعا قبول کرد:بله سرورم...دستورتون اجرا میشه.
پایان فلش بک
YOU ARE READING
•࿇ KING ࿇•
Fanfiction•࿇EXO VER࿇• _"میدونم تو کی هستی...میخوای باهام چیکار کنی تو اتاقت؟" بدن بی جونش فقط کمی تونست خودش رو نگه داره و بعد از شاید فقط پنج ثانیه،به سمت زمین سنگی زیر پاهاشون سقوط کرد...اما فرمانده که میدونست دیر یا زود این اتفاق میفته،خیلی زود گرفتش و از...