࿇ Chapter 4 ࿇

193 55 18
                                    

سهون و لی تا حدی شوکه شدن که سرشون رو کمی بالا آوردن تا به پادشاهشون نیم نگاهی بندازن و مطمئن بشن که این،یه شوخی نیست...در همون حین،کریس دستش که با لکه های واضح خون نقاشی شده بود روی شونه سهون گذاشت و صحبتاش رو هم ادامه داد:لازمه که بهتون بیشتر معرفیشون کنم...شما جز اسم و مقامشون،چیزی ازشون نمیدونین...سهون،جوان ترین شوالیه منه.کسی که از بچگی علاقه به این جایگاه داشت،پس براش واقعا تلاش کرد و وقتی به عنوان یه سرباز به این قصر اومد،همیشه به دنبال جایگاهی بالاتر بود ولی به خاطر سن کم،همه اونو دست کم گرفتنش...میتونست صبر کنه تا بالاخره تو سن بالا به چیزی که میخواست برسه اما با جرأت،تو یه نبرد در مقابل پادشاه سابق،پا پیش گذاشت تا با یکی از شوالیه های ماهر بجنگه...اون از شکست و آسیب دیدن نترسید،به تمسخر و حرف بقیه گوش نداد و پا به نبردی گذاشت که حتی بهش فراخوانده نشده بود...و در نهایت با پیروزی و سوگند وفاداریش به سرزمین،به جایگاهی که حقش بود،رسید...

سهون با شنیدن اون جملات لبخندی زد که در مقابل حس خوب به وجود اومده درونش مثل یه قطره در برابر اقیانوسی بزرگ بود و حتی نگاه معنی دار لی رو هم به خودش جذب کرد...شاید لی برای یه لحظه حس رقابتش رو کنار گذاشت و برای اون پسر جوون کنارش خوشحال شد چون حالا که گذشته رو به یاد آورد،فهمید واقعا سهون لایق این تحسین پادشاه هست.

البته که سهون خیلی خوب اون روزا رو به یاد داشت...تک به تک کسایی که مسخرش کردن،جز پادشاهش کریس که اتفاقا از همون اول با رفتاراش بهش نشون میداد که به قابلیت هاش اعتماد داره...جز اون،فقط لی و فرمانده کای و شوالیه جکسون بودن که جزو اون آدمای دلسرد کننده به حساب نمی اومدن...هیچ زمانی بهش حرفای آزار دهنده نزدن و حتی وقتی هیچکسی اونو نمیدید،لی بهش توجه نشون میداد و حتی بهش به چشم رقیب نگاه میکرد و این موضوع باعث میشد بفهمه که لیاقت رقابت با کسی که اینقدر از همون موقع مورد احترام قرار داشت،داره.

لی اینو نمیدونست اما انگیزه ادامه دادن به تلاش هاش دقیقا خودش و پادشاه کریس بود...شاید اگر لی بهش توجهی نشون نمیداد یا مدام باهاش سر و کله نمیزد،واقعا باور میکرد که باید دست از تلاش های بیش از حدش برداره...

شایدم الان دقیقا به خاطر همون دست کم گرفته شدنش از سمت بقیه،نمیتونست دیگه با هیچکدومشون ارتباط خاصی بگیره...انگار اون خاطرات تو ناخودآگاهش حک شده بود و فقط میخواست خلافش رو به همه ثابت کنه تا حس حقارتی که بقیه بهش میدادن،آروم بگیره و جار بزنه:من با همین سن کم تونستم جایگاهی رو به دست بیارم که شما نتونستین احمقا...

پادشاه کریس اینبار دست دیگش رو روی شونه شوالیه لی گذاشت و دربارش توضیح داد:و در مقابل سهون،شوالیه لی قرار داره که تو تمام مدت خدمتش به این سرزمین،تعداد زیادی موفقیت تو به سرانجام رسوندن ماموریت های مختلف اونم به راحتی آب خوردن داشته...زیرکی و مهارت شدیدش تو مبارزه چه با انسان و چه با شرایط مختلف،اونو تا حدی لایق کرده که حتی بقیه شوالیه ها هم،بهش احترام میذارن و اونو الگو قرار میدن.هر شرایط سختی که پیش میاد،همه افراد سلطنتی میدونن که اون کار رو باید به شوالیه لی بسپارن چون شجاعت ریسک کردنش،از اون یه برنده همیشگی ساخته.

•‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌࿇ KING ࿇•‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌Where stories live. Discover now