تقریبا دوماه از شبی که رومانوها اینجا بودند، میگذشت.
و من از اون شب به بعد دیگه مارکو رو ندیدم.
حدالقل از نزدیک نه.
ولی چشمهای سبز و صورت سردش در تمام این مدت، کابوسهام رو به تصاحب خودش در آورده بودند.
اون نوعی وسواس رو نسبت به خودش در من به جا گذاشته که نمیدونم باید چطوری از شرش خلاص بشم.
من از مارکو میترسیدم.
و دلیل خوبی هم داشتم.
اما در عین حال هم راجبش کنجکاو بودم و نمیتونستم جلوی این کنجکاوی رو بگیرم.
جایی از درون این احساس رو داشتم که اگه راجب چیزی که در انتظارمه بیشتر بدونم پس حتما کمتر وحشت زده میشم.
من حتی با وجود تلاشهای بئا برای منصرف کردنم، جدید ترین ویدیو مبارزه مارکو رو تماشا کردم.
ویدیو متعلق به دیشب بود.
برخلاف مبارزهی قبلی که ازش دیده بودم اینبار حریفش اونقدر خوشانس بود که جون سالم به در ببره و فقط با چند استخون شکسته قفس رو ترک کنه.
با وجود اینکه حریف مارکو موفق شده بود دیشب از چنگال مرگ قصر در بره اما برای من تنها تماشای همون مبارزه کافی بود تا مغزم به بیدار ترین حالت خودش دربیاد.
دیشب اصلا نتونستم بخوابم و در عوض توی راهروهای تاریک عمارت سرگردان شدم.
البته به دور از چشم پدر یا کامیلیا...
من سعی میکردم از ضلعی که متعلق به اوناست فاصلهام رو حفط کنم و به علاوه، توی این دوماه هم به خوبی یاد گرفته بودم چطور بیصدا توی عمارت حرکت کنم.
من نامرئی شدن رو در مرحلهای جدید یاد گرفته بودم.
شاید از نظر خیلیها قدم زدن توی راهروهای تاریک احمقانه بنظر بیاد اما من طی همین کار احمقانم موفق شده بودم اتاق زیر شیوونی رو پیدا کنم.
یکی از مکانهای ساکت و مورد علاقم در کودکی.
جایی که حالا، بعد از گذشت سالها فکر میکردم بجز گرد و خاک و تار عنکبوت چیز دیگهای درش وجود نداشته باشه.
اما برخلاف انتظار اونجا دهها جعبه بزرگ چوبی رو پیدا کردم که حاوی وسایل مادرم بودند.
مونده بودم چرا پدر علارقم تنفری که نسبت به بریا داشت اونا رو نگه داشته.
شاید فراموش کرده بود دور بندازشون؟
بنطر میاومد برای سالها وسایل مادرم همینطوری دست نخورده اینجا رها شدند.
من به لباسهای قدیمی یا برس مو موردعلاقه بریا علاقهای نداشتم.
فکر اینکه اونا متعلق به یک مادر مرحومم هستن پوستم رو مور مور میکرد.
YOU ARE READING
Heir of Wrath (Legacy of the Underworld1)
Romanceعشق مثل لیسیدن عسل از لبهی تیغ میمونه. مخصوصا اگه در دنیای مافیا متولد شده باشی... 🔞SEXUAL CONTENT تالیا بیانچی پرنسس مافیای ایتالیایی، وقتی برای اولین بار به آسایشگاه فرستاده شد فقط یک چیز رو میدونست: جهان مافیا با زنها مهربان نیست. امید تنها چ...