part 3

601 68 0
                                        


بوی تیز الکل بیشتر از همیشه توی بینیش پیچید و از خواب بیدارش کرد، با نارضایتی چشم‌هاش رو باز کرد و دستش رو به پیشونی دردناکش گرفت. سرش رو چرخوند، شیشه‌ی الکلِ شکسته روی زمین رو که دید، به سختی شب گذشته رو به یاد آورد.

با ناله‌ای از درد و صدای بم شده‌اش از خواب، اسم مینهو رو صدا زد. وضعیت و سکوت خونه نشون‌ می‌داد مینهو برنگشته.
موبایلش رو برداشت و دوباره با مینهو تماس گرفت، اما موبایلش خاموش بود.

نگرانش بود، یعنی تا صبح کجا مونده بود؟ با لرز کمی که به تنش افتاد تازه متوجه شد از دیشب لباسی تنش نیست. روی مبل نشست، هرچی بیشتر می‌گذشت تازه متوجه اتفاقاتی که افتاده بود، می‌شد.

وقتی خون‌های خشک شده‌ی روی پارکت‌ها رو دید، با عصبانیت چند ضربه به پیشونی خودش زد.
«چان احمق! احمق! چرا دنبالش نرفتم... با پاهای زخمیش کجا رفته آخه، صورتش هم زخم بود. من چی‌کار کردم؟ الان باید چیکار کنم؟»

ترس و نگرانی مغزش رو کامل از کار انداخته بود، نمی‌دونست باید کجا دنبال دوست‌ پسرش بگرده، باید به دوست‌هاشون خبر می‌داد و ازشون کمک می‌گرفت؟ یا باید اجازه می‌داد این موضوع بی‌سر و صدا بین‌ خودشون حل بشه؟
اگه مینهو حالا حالا پیشش برنمی‌گشت چی؟ نه اون‌ نمی‌تونست مدت زیادی چان رو ول کنه و تنها بذاره.

تنها چیزی که الان می‌دونست این بود که اول شیشه‌ی الکل شکسته‌ شده روی زمین رو جمع کنه چون همین الانش هم بوی تندش باعث شده بود حالت تهوع بگیره. با بی‌حالی از جا بلند شد و سمت آشپزخونه رفت تا زمین رو تمیز کنه. بغض و حالت تهوعی که سراغش اومده بودن حالش رو بد کرده بودن و چان سعی می‌کرد بهشون توجهی نکنه تا بتونه دنبال مینهو بگرده.
...
روی کاناپه نشسته بود و به دوستش که توی آشپزخونه مشغول آماده کردنِ میز صبحونه بود، نگاه می‌کرد.
«یکم دیگه این‌جوری خوشگل نگاهم کنی می‌زنم همه ظرفا رو می‌شکَنم!»

مینهو آروم و کوتاه خندید.
«خیلی جلتنمن شدی چانگبین!»
دوستش دستش رو به کمرش زد.
«جلتنمن بودم شما نمی‌دیدین.»
از آشپزخونه بیرون اومد و نزدیکِ مینهو رفت، قبل از این‌که مینهو چیزی بگه، ادامه داد:

«پاهات و صورتت بهتره؟»
مینهو نگاه کوتاهی به پاهاش انداخت و دستش رو آروم روی گونه‌اش کشید.
«یکم می‌سوزن.»

چانگبین آهی کشید و جلوتر رفت، دست سرد مینهو رو توی دستش گرفت.
«یه مدت روشون بسته باشه خوب می‌شن عزیزم. بلند شو بریم صبحونه بخوریم که رنگ به رو نداری دست‌هات هم که سرده، بلند شو.»

به مینهو کمک کرد که از روی کاناپه بلند بشه بعد همون‌طور که دستش توی دستش بود به سمت آشپزخونه رفتن و پشت میز نشستن. چانگبین دستش رو رها کرد و مشغول غذا گذاشتن توی بشقاب مینهو شد.
«چان باهام تماس گرفته باید جوابش رو بدم چون بیشتر از این نمی‌تونم تماس‌هاش رو بی‌جواب بذارم.»

Your Love (Completed)Onde histórias criam vida. Descubra agora