با بلند شدن صدای اعلان تلفن همراهش، اون رو از جیبش بیرون آورد و پیام هیونجین رو خوند«کلاست تموم شد زود برو خونه.» با لبخند براش نوشت«چرا عزیزم؟ خبریه؟» و براش ارسال کرد.کلاسش تموم شده بود و فلیکس توی حیاط دوست داشتنی دانشگاه نشسته بود تا قبل از رفتن، کمی استراحت کنه، فضای صمیمی دانشگاهش رو خیلی دوست داشت.
با دوباره بلند شدن صدای موبایلش نگاهش رو از دختر و پسرهای دانشگاه که حرف میزدن و میخندیدن، گرفت و به پیام هیونجین داد که نوشته بود«خبری نیست، فقط زود برو خونه.»
فلیکس فکر کرد شاید ازش میخواد خودش رو خسته نکنه، پس در جواب براش قلبی فرستاد.مدتی میشد که فلیکس واحد آپارتمان خودش رو تحویل داده و به خونهی هیونجین نقل مکان کرده بود. از روزی که دیگه طاقت نداشتن زمان زیادی رو از هم دور بمونن، تصمیم گرفته بودن با هم زندگی کنن.
خواست از جا بلند بشه که پسری کنارش نشست.
«سلام میتونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟»
کامل به سمتش برگشت و بهش نگاه کرد. چشمهای درشت و مهربونش اولین چیزی بود که توجهش رو جلب کرد.
«سلام، بله حتما.»پسر دستش رو جلو آورد و با لحنی صمیمانه گفت:
«من لی مینهو هستم دانشجوی روانشناسی بالینی.»
فلیکس دستش رو توی دستش گرفت.
«خوشبختم من هم لی فلیکس هستم دانشجوی عکاسی.»مینهو اظهار خوشبختی و دست پسرک رو رها کرد، بعد کاغذ و خودکاری از کیفش بیرون آورد و به سمتش گرفت.
«راستش من دانشجوی ترم آخرم و برای پایاننامهام باید یک تعداد تست بگیرم، ممنون میشم اگر بهم کمک کنی و به سوالات جواب بدی. ده تا سوال و زیاد وقتت رو نمیگیره.»فلیکس کاغذ و خودکار رو از دستش گرفت و با لبخند گفت:
«حتما.»
بعد مشغول پر کردن پرسشنامه شد. صورت زیبای پسرک باعث به وجود اومدن لبخندی روی لبهای مینهو شد، کک و مکهای روی گونههاش خیلی معصومش کرده بود.بعد از دقایقی، فلیکس پرسشنامهی پر شده رو به همراه خودکارش به مینهو برگردوند.
«سوالهای خیلی جالبی بودن، کاش زود تموم نمیشد.»
مینهو لبخندی زد و بعد از گذاشتن کاغذ، کارتی از توی کیفش درآورد و سمت پسرک گرفت.
«این شمارهی منه، اگر دوست داشتی جوابش رو بدونی بهم پیام بده.»فلیکس که کارت رو ازش گرفت، مینهو از جا بلند شد و ادامه داد:
«ممنونم از اینکه وقتت رو بهم دادی.»
پسرک هم از جا بلند شد و متقابلا لبخند زد.
«خواهش میکنم، روز خوبی داشته باشی.»
«ممنونم همچنین.»
مینهو گفت و از فلیکس دور شد.کارت «لی مینهو» رو داخل کیفش انداخت و با دیدن ساعت به سرعت به طرف در خروجی دانشگاه به راه افتاد.
...
به مقصد موردنظر که رسید با دیدن هیونجین از دور، دسته گلی که خریده بود رو توی دستش گرفت و با قلبی که از هیجان میکوبید به سمتش رفت. برای این سوپرایز با جیسونگ هماهنگ کرده و ازش خواسته بود هرجور شده هیونجین رو به پارک مقابل شرکتشون بیاره، خودش هم گوشهای بایسته و ازشون فیلم بگیره.
YOU ARE READING
Your Love (Completed)
Romance➹Your Love ִֶָ کامل شده Couple: HyunLix , ChanHo Genre:Romance,Drama, Psychological، Smut پسر خوشتیپِ مو بلند که از جلوشون عبور کرد، ربکا به حالت نمایشی اشکهای فرضیش رو پاک کرد. «امیلیا من کسی رو ندارم که اینجوری عاشقم باشه و آخرم تنهایی میمیرم.» ...