part 14

443 39 2
                                        

به سمت پسرکش که روی صندلی انتظار نشسته و به زمین خیره بود، رفت. مینهو از روز گذشته زیاد چیزی نخورده بود.

کنارش روی صندلی نشست و بسته‌ی کوکی شکلاتی رو به طرفش گرفت.

وقتی عکس‌العملی ازش ندید، آروم و با احتیاط دست باند پیچی شده‌اش رو روی پای پسرک گذاشت.
«مینهو، این کوکی رو بخور عزیزم.»

پسرک بالاخره نگاهش از زمین گرفت و  به دست چان داد.
«دستت...»
دستش رو روی باند خونی شده کشید.
«خونریزی کرده.»

این‌قدر صداش آروم بود که چان به زحمت شنید.
«چیزی نیست، الان خودم می‌رم پیش پرستار.»

کوکی رو جلوی چشمش تکون داد‌:
«ولی تا این رو نخوری نمی‌رم مینهو.»
پسرکش بی‌انرژی بود.
«میل ندارم.»

صدای نرم پسر بزرگ‌تر براش آرامش‌بخش بود.
«عزیزدلم، با غذا نخوردن و نخوابیدن تو، فلیکس به هوش نمیاد. لطفا این کار رو با من و خودت نکن.»

از شب گذشته، عذاب وجدان و پشیمونی مینهو رو رها نمی‌کرد.
«چان من همه چیز رو خراب کردم.»

پسر بزرگ‌تر به صندلی تکیه داد و سرش رو به دیوار چسبوند، دیگه نمی‌دونست برای این‌که مینهو خودش رو مقصر اون اتفاقات ندونه، چی‌کار کنه. انگار حرف‌هاش فایده‌ای نداشتن.

شب گذشته به محض خوندن پیام فلیکس که فقط نوشته بود«کمکم کنین، اون من رو می‌کُشه» با بیشترین سرعت ممکن خودشون رو به خونه‌ی هیونجین و فلیکس رسونده بودن.

مجبور شده بودن در رو بشکنن و چان با هیونجین درگیر شده و به سختی تونسته بود بعد از زخمی شدن دستش، چاقو رو ازش بگیره.

درک صحنه‌ی وحشتناکی که دیده بودن راحت نبود، فلیکسی که بیهوش روی زمین افتاده و سرش پر از خون بود.

بدن مینهو تا ساعت‌ها به‌خاطر شوکی که بهش وارد شده بود، می‌لرزید و نمی‌تونست حرفی بزنه.

خودش رو مقصر می‌دونست و تمام مدت به این فکر می‌کرد که اگر بیشتر مواظب بود و همون روز اجازه نمی‌داد هیونجین از آسایشگاه بره، هیچ‌کدوم از این اتفاقات نمیفتاد.

مینهو که نمی‌تونست چشم از دست خونی شده‌ی چان بگیره و نگرانش بود، با سکوت چان، کوکی رو از دستش گرفت و بعد از باز‌ کردنش، شروع به خوردن کرد.

لبخند کم‌ جونی روی لب‌های پسر نشست. چشم‌هاش رو باز و به مینهو که بی‌میل در حال جویدن کوکی توی دهنش بود، نگاه کرد.

دست راستش رو جلو بُرد و دور بدنش حلقه کرد.

مینهو بدون مقاومت به بدن دوست پسرش تکیه داد.
«چان، اگر اتفاقی براشون بیفته چی؟»

«نمیفته عزیزم، هر چه‌قدر عکسبرداری لازم بود از سر فلیکس انجام شد و خداروشکر گفتن مشکلی نیست. هیونجین هم که درمانش شروع شده و فعلا با آرامبخش خوابیده، چرا خودت رو اذیت می‌کنی؟»
پسر نمی‌دونست برای بار چندمه که این‌ها رو بهش می‌گه.

Your Love (Completed)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon