ظرف سوپ آمادهای که دقایقی پیش رسیده بود رو توی بغلش گرفت، پتو رو کامل روی پاهاش کشید و مشغول خوردن شد. گلوش خیلی درد میکرد و انگار که بهم چسبیده بود؛ برای همین از خوردنِ سوپ داغ حسابی لذت بُرد.دیشب از عطسههاش و داغی بدنش، فهمید سرماخوردگی در انتظارشه و از وقتی بیدار شده بود هر چی قرص سرماخوردگی توی خونه داشت رو خورده بود و تصمیم داشت برای ناهار سوپ سفارش بده اما قرصها کار
خودشون رو کرده بودن و ظهر خوابیده و وقتی بیدار شده بود، هوا تاریک بود.هیونجین اگر میفهمید با وجود سرماخوردگیش از صبح تا الان غذا نخورده بود، باز هم نگرانش میشد و دعواش میکرد؟ با فکر کردن بهش ذوقزده لبخند زد و تصمیم گرفت به هیونجین زنگ بزنه.
با انگشتهاش روی طرحِ گربههای پتوی بنفش رنگش کشید و منتظر جواب دادن هیونجین شد.
«بله؟»
فلیکس از لحن جدیِ پسر کمی جا خورد.
«آم س... سلام هیونجین منم.»
«سلام، بله فلیکس، کاری داری؟»پسرک مضطرب دستش رو مُشت کرد.
«هیچی، میخواستم حالت رو بپرسم و ببینم چیکار میکنی.»
«چرا صدات گرفته؟»
فلیکس این لحن جدیش رو اصلا دوست نداشت.
«دیشب گفتی مواظب باشم، مواظب بودم و لباس گرم هم پوشیدم ولی باز سرما خوردم.»هیونجین پرسید:
«دیشب؟»
فلیکس کمی مکث کرد، کمکم داشت نگران میشد.
«آره دیشب که خونهی من بودی، من توی حمام افتاده بودم؛ یادت نیست؟»لحظهای بعد هیونجین خندید و گفت:
«داشتم شوخی میکردم، معلومه که دیشب رو یادمه. بیام دنبالت بریم دکتر؟»
فلیکس جدی جواب داد:
«نه ممنونم، دارو میخورم خوب میشم. خب کاری نداری؟»
صدای پسر رو شنید.
«خوبه، پس مواظب خودت باش فلیکس. میبینمت، خداحافظ.»پسرک با ابروهای درهمش خداحافظی کرد و موبایلش رو پایین آورد. شوخی پسر براش جالب نبود و کمی ناراحتش کرده بود، برای یه شوخی نیاز نبود اونقدر جدی و با این لحن سرد باهاش حرف بزنه.
فلیکس بهخاطر وضعیت پاش، از خونه بیرون نمیرفت، الان هم سرماخوردگی و شوخیِ بیمزهی هیونجین، باعث شدن شروع به گریه بکنه. با اینکه هیونجین بهش گفته بود شوخی کرده و بعدش گفت مواظب خودش باشه ولی صدای جدی و بیاحساسِ پسر از ذهنش بیرون نمیرفت.
با دستمال کاغذی اشکهاش رو پاک کرد، شاید نباید اینقدر زود ناراحت میشد، اتفاقی نیفتاده بود. چرا انتظار داشت هیونجین قربون صدقهاش بره؟ خیلی حساس شده بود.
بعد از اینکه تصمیم گرفت از فردا بهخاطر عوض شدن حال و هواش از خونه بیرون بره و دیگه زیاد توی خونه نمونه، با موبایلش موسیقی بیکلام آرومی پخش کرد و روی کاناپه دراز کشید. بهخاطر داروهایی که خورده بود، همچنان بیحال و خوابآلود بود، برای همین خیلی زود خوابش بُرد.
...
روی صندلی نشسته بود و همزمان که با ریتم آهنگ خودش رو تکون میداد، قارچها رو خرد میکرد. بعد از چهار روز سرماخوردگیش خوب شده بود و هوس یه پاستای خوشمزه کرده بود؛ بعد هم بیرون رفته و وسایل مورد نیازش رو خریده بود تا خودش درستش کنه.
YOU ARE READING
Your Love (Completed)
Romance➹Your Love ִֶָ کامل شده Couple: HyunLix , ChanHo Genre:Romance,Drama, Psychological، Smut پسر خوشتیپِ مو بلند که از جلوشون عبور کرد، ربکا به حالت نمایشی اشکهای فرضیش رو پاک کرد. «امیلیا من کسی رو ندارم که اینجوری عاشقم باشه و آخرم تنهایی میمیرم.» ...