هیونجین اخمی کرد و از جا بلند شد، همونطور که مواظب کوکو بود، موبایلش رو از جیبش درآورد و بعد از اینکه با جیسونگ تماس گرفت بهش گفت زود خودش رو برسونه، به پلیس زنگ زد و آدرس خونهاشون رو داد.
تماس رو قطع کرد، تلفنش رو به جیبش برگردوند و کنار فلیکس برگشت. روی زمین نشست و آروم دستش رو جلو برد تا دستش رو بگیره که پسرک خودش رو عقب کشید. هیونجین با آرامش گفت:
«نترس عزیزدلم.»پسرک وقتی صدای نالهی کوکو رو شنید با همون صدای لرزونش گفت:
«کوکو رو نجات بده.»
پسر بزرگتر سگ کوچولوشون رو نوازش کرد.
«میدونم درد داری ولی یکم دیگه تحمل کن کوکو.»بعد رو به فلیکس ادامه داد:
«نگرانش نباش پاهاش یه کوچولو زخم شدن، جیسونگ و پلیس یکم دیگه میان اونوقت میبرمش دکتر. الان نمیتونم تنهات بذارم.»فلیکس زانوهاش رو توی بغلش جمع کرد و سرش رو روی اونها گذاشت. هیونجین هنوز گیج و شوک بود، هیچ نمیفهمید یکدفعه دزد از کجا پیداش شده و چه بلایی سر پسرکش اومده؟
دقایقی بعد جیسونگ و پلیسها همزمان با هم رسیدن. جیسونگ درحالی که شوک شده بود، کوکو رو برد دامپزشکی. پلیسها مشغول بررسی صحنهی جرم شدن و اورژانس تصمیم گرفت فلیکس رو به بیمارستان ببره.
هیونجین بیقرار جلو رفت و به پلیسی که داشت با همکارش صحبت میکرد، گفت:
«وضعیت چطوره؟»پلیس به خونه اشارهای کرد و جواب داد:
«وسایلی از خونهاتون دزدیده نشده، آقای لی هم که چهرهی دزد رو نتونستن ببینن. ما کارمون رو انجام دادیم، طی چند روز آینده اثر انگشتها رو تحویل آزمایشگاه میدیم، مدتی طول میکشه تا جواب بیاد.»هیونجین سری تکون داد و به وضعیت خونه اشارهای کرد.
«میتونم خونه رو مرتب کنم؟»
«بله مشکلی نیست.»
پسر مو بلند آهی کشید و با خودش زمزمه کرد.
«به هرحال دیگه فکر نمیکنم اینجا بمونیم.»رو به پلیس کرد و بعد از تشکر و خسته نباشید، سریع در خونه رو قفل و به بیمارستان رفت.
...
لپتاپ رو بست، دستهاش رو بالا برد و بدنش رو کش داد. از جا بلند شد تا پیش دوست پسرش بره. وارد اتاق که شد، مینهو رو دید که روی میز بین انبوهی از برگهها خوابش برده.برای دقایقی ایستاد و نگاه شیفتهاش رو به پسرکش داد که چطور موهاش توی چشمهاش ریخته بودن و مژههای بلندش روی گونههاش سایه انداخته بود، اون پسر زیبا و مهربون تمام زندگیش بود.
با لبخندی که روی لبهاش بود جلو رفت، دلش نیومد اجازه بده بیشتر توی اون وضع بمونه. آروم موهاش رو نوازش کرد و از جلوی چشمهاش کنار زد.
«مینهو؟»پسرک هومی گفت و بیشتر سرش رو به میز فشرد. چان با خنده خم شد و گونهاش رو بوسید.
«عزیزم بلند شو بریم توی تختمون بخوابیم.»
چان گفت و دستش رو گرفت تا بیدارش کنه.

YOU ARE READING
Your Love (Completed)
Romance➹Your Love ִֶָ کامل شده Couple: HyunLix , ChanHo Genre:Romance,Drama, Psychological، Smut پسر خوشتیپِ مو بلند که از جلوشون عبور کرد، ربکا به حالت نمایشی اشکهای فرضیش رو پاک کرد. «امیلیا من کسی رو ندارم که اینجوری عاشقم باشه و آخرم تنهایی میمیرم.» ...