part 6

236 61 12
                                    


 +هیونگ واقعا غیر قابل تحمله...

بکهیون به سهون کلافه نگاه کرد و سعی کرد لبخندی به این میزان کلافگی نزنه وگرنه ممکن بود سهون کسی باشه که این اتاق رو به آتش میکشه.

هوا تاریک شده بود و بکهیون بعد از برگشتن از سازمان با سهونی مواجه شده بود که توی اتاق نشسته بود و با اینکه بدون اینکه چیزی در ظاهر نشون بده، پا روی پا انداخته بود و منتظر بکهیون بود اما اعصاب داغونش از انرژی در حال غل غل کردنش معلوم بود.

از لحظه اولی که پاش رو توی اتاق گذاشته بود، سهون در حال غر زدن و شکایت کردن از مرد بی بالی بود که بی خبر توی اتاق کناری خوابیده بود و بکهیون صبورانه به غرغر های سهون گوش میداد. چقدر وقت بود سهون این همه براش حرف نزده بود و خودش انقدر از شنیدن صدای سهون لذت نبرده بود؟ وقت زیادی بود که بکهیون از نوای دلنشین صدای سهون بی بهره مونده بود.

خوشحال بود که سهون بالاخره به خود قبلش برگشته و برای هیونگش پرحرفی میکنه.

-یک ماه تحملش کردی، به نظرم بیشتر هم میتونی.

سهون پاهای کشیده اش رو روی هم انداخته بود و موقر و صاف روی مبل وسط اتاق نشسته بود و با بکهیون که پشت سرش روی تخت دراز کشیده بود حرف میزد. حالت نشستنش اصلا برای کسی نبود که در حال غر زدن هست.

با اینکه دوست داشت روی تخت بره و از نوازش های بکهیون لذت ببره، اما هربار چهره بی بال جلوی چشم هاش نقش می بست و سهون رو مجبور می کرد روی مبل بمونه و بجاش پای راستش که روی پای چپش انداخته بود رو تند تند تکون بده.

با شنیدن حرف بکهیون، به عقب برگشت و با چرخوندن چشم هاش گفت:

+پیر میشم از دستش، احتمالا موها و حتی بال هام هم سفید رنگ میشن.

بکهیون بالاخره خندید و با بیاد آوردن بال های سفید رنگ معاونش، چشم هاش درخشید. سهون شیرین زبونش بالاخره تونسته بود خنده رو لب هاش بنشونه.

اینطور آروم و بی دغدغه حرف زدن و خندیدن برای هردو نفر لذت بخش بود. آه حتی به نظر می رسید هردو بال سیاه، انرژی قرمز درون اتاق که مثل گل رز سرخ وسط سیاهی می درخشید رو فراموش کرده بودند. انرژی ای که تاثیری مثبت روی هردو نفر گذاشته بود. تاثیری که باعث شده بود بر خلاف دوماه قبل، بدون نگرانی و ناراحتی از روزمرگی هاشون بگن و باهم شوخی کنند. این همون تاثیر انرژی کوچولوی قرمز رنگی بود که هردو نفر نادیده اش می گرفتند.

-به جذابی معاونم میشی؟

سهون با چشم های گرد از روی صندلی بلند شد و لبه تخت نشست و با شیطنت گفت:

+معاون جذابت؟ دوست من از کی شده معاون جذابت؟

بکهیون لگدی در هوا به سمت سهون پرتاب کرد و چیزی نگفت. چانیول قد بلند و جذاب بود و هر دو بال سیاه به این موضوع واقف بودن و حتی سعی در پنهان کردنش هم نمی کردند. سهون از داشتن دوست بال سفیدش احساس رضایت می کرد و بکهیون از داشتن معاون توانمندش همین رضایت رو داشت. بال سفید به زندگی دو نفره سهون و بکهیون، رنگ سفید پاشیده بود.

The Last Red WingWhere stories live. Discover now