part 29

174 53 45
                                    

پاهاش رو روی زمین می کشید و به مقصدی که ازش خوشش نمی اومد داشت قدم بر میداشت.

چرا باید دنبال بال سفید ارشد می رفت؟

از اون زن خوشش نمی اومد. طوری که باهاش صمیمانه رفتار می کرد و لمسش می کرد و بدنش رو به نمایش می گذاشت واقعا خوشش نمی اومد.

اگر بال سفید ارشد این سرزمین نبود، شاید خیلی وقت پیش توی همون کلاس هایی که به اجبار باهم تمرین می کردند آب پاکی رو روی دستش می ریخت و بهش می گفت که ازش خوشش نمیاد. البته که اون زمان هنوز این مقام رو بدست نیاورده بود، اما چانیول هم فکر نمی کرد رفتار زن وقیح تر بشه و الان مجبور باشه به خاطر اینکه بهش نگفته ازش بدش میاد، این ماموریت رو از سمت فرمانرواش قبول کنه.

البته بهتر شد که نگفته بود، اگر گفته بود الان نمیتونست دستور بکهیون رو بجا بیاره و ممکن بود واقعا توی دردسر بیفتند.

مسیری که از سازمان همیشه با پای پیاده و گاهی با پرواز کردن تا خونه اشون می اومد رو بدون اینکه حواسش باشه برداشته بود و حالا در نزدیکی خونه اشون بود. میدونست چند خونه جلوتر، خونه ای که جلوی پنجره رو به کوچه، چند گلدون از گل های بابونه گذاشته شده رو ببینه و صد متر جلو تر، خونه سوهی رو که با خانواده اش درست مثل خودش زندگی می کرد رو پیدا کنه. چند دقیقه ای رو ایستاد و به خونه هایی که در اطرافش بودند و نور از پنجره های کوچک و بزرگشون بیرون می اومد نگاه کرد و فکر کرد که چرا باید خونه اش، خونه پدریش در نزدیکی خونه بال سفید ارشد باشه؟ این منطقه تقریبا برای بال سفید ها بود و عادی بود که سوهی رو هم اینجا می دید، اما چانیول واقعا دوست داشت که از اون دور بشه.

دور شدن مثل فاصله اینجا تا قصر...؟!

درسته هیچکس جز خانواده فرمانروا و وارثین نمیتونستند توی قصری که در آسمان بنا شده بود و از همینجا هم میتونست نوری که ازش می اومد رو ببینه زندگی کنه، بنابراین تا سه ماه جز سهون و بکهیون و چند خدمتکار بی بال در اون قصر زندگی نمی کردند.

یک قصر به وسعت تمام منطقه مسکونی این سرزمین روی سر همه در آسمان ها بنا شده بود و فقط محل زندگی دو نفر بود.

البته که اخیرا برای سه نفر شده بود و چانیول نمیدونست یک ماه دیگه محل زندگی چهار نفر میشه یا همون سه نفر باقی میمونه.

اینکه بی بال میتونست با تمام کارهایی که با سهون کرده بود توجه و دل بچه اش رو ببره، شاید تا آخرین لحظه مبهم می موند و شاید هم بکهیون یا سهون یا خود کای میتونستند این رو بفهمند.

چانیول از جزییات این اتفاقات خبری نداشت.

اگر بکهیون بود احتمالا می گفت که چرا کتاب ها رو به دقت نخونده و چانیول همین الان هم با حدس زدن جواب بکهیون، نتونست جلوی کش اومدن لبخندش با یادآوری بکهیون و جملات یکنواخت و بی حسش رو بگیره.

The Last Red WingWhere stories live. Discover now