سر بال سیاه هنوز هم به سمت پایین خم بود و بی بال نمیتونست درست صورتش رو ببینه. اما چند دقیقه ای میشد که بال سیاه رو برهنه و از روی بالهاش در آغوش گرفته بود و بااینکه سر زانوهاش درد گرفته بود و بال سیاه بعد از گفتن "پرهات رو نشونم بده" دوباره خرد شده بود و درون خودش جمع شده بود، رهاش نکرده بود.
ترس از نفس نکشیدن سهون، وقتی دیده بود که چطور سینه اش خس خس میکنه و برای نفس کشیدن لب هاش نمیه باز میشن و هوا رو به سختی داخل میکشن و بیرون میده و بعد دهانش قفل میشه و نفسی فرو نمیره، انقدری ترسونده بودش که تمام بدنش درد گرفته بود.
سرش درد گرفته بود؛ چشم هاش درد گرفته بود و انگار که کتکش زده باشند، تمام دست و پاهاش در می کرد.
-حالت بهتره؟
توی گوشش زمزمه کرد و وقتی سر بال سیاه کمی تکون خورد، خودش رو عقب کشید تا صورت بال سیاه رو ببینه. چشم هاش باز بود و با چشم هاش قرمز شده و به خون نشسته، رنگ پریده صورت و نگاه بی رمق و بی جونش بهش نگاه میکرد.
با اینکه درد توی سرش هر لحظه بیشتر میشد و اخم هاش کم کم توی هم می رفتند، اما انگشت شصتش رو زیر چشم بال سیاه کشید و برای بوسیدن زیر چشم هاش خودش رو بالا کشید.
-همینجا بمون.
گفت و حوله ای که تا چندی پیش روی گردن و موهاش بود رو از روی زمین برداشت و اهمیتی به کثیف بودنش نداد. اگر صورتش رو خیس می کرد، حالش هم بهتر میشد و انقدری سرش درد می کرد که چشم هاش رو از روی فشار ببنده و نتونه فکرش رو برای پیدا کردن پارچه یا حوله دیگه ای جمع بکنه. همین حوله خوب بود.
ترسی که دیدن نفس نکشیدن سهون و اعصاب خوردی که از پیش داشت، سرش رو به دوران انداخته بود.
اینطوری نفس کشیدن برای سهون سخت بود؛ براش بد بود.
سهون، تنها نبود که نفس کشیدنش فقط یک نفر رو در خطر بندازه، بریده شدن نفس سهون، همزمان نفس دو نفر دیگه رو هم می برید و این بدتر از چیزی بود که می شد تصور کرد.
کای واقعا از دیدن نفس نکشیدن سهون و بعد بچه ای که چیزی به بدنیا اومدنش نمونده بود می ترسید و الان که سهون هنوز درست نفس نمی کشید، خودش هم نفسش کند شده بود و البته ترسیده تر از سهون، نمیتونست درست نفس بکشه.
درسته که خودش هم در ابتدا عصبانی بود، خشمگین بود و در حال فرو ریختن بود، اما اینطوری گفتن ناگهانی و ب بی ملاحظگی اینه پرهاش رو دیده و بکهیون بالهاش رو بریده، به سهون اشتباه ترین کار ممکن بود و کای به بدترین شکل ممکن این اشتباه رو انجام داده بود.
-غلــط کردم... غلـطـ کـردم... غـلـ..ط کردم...
در حالیکه حوله رو زیر شیر آب گرفته بود تا خیسش بکنه و روی صورت بال سیاه بکشه، تند تند می گفت و در حالیکه پلک هاش به سرعت بهم می خورد تا جلوی ریخته شدن اشک هاش رو از روی شوکه شدن و ترسش به خاطر حالات و رفتار سهون بگیره، دست های تارش رو همراه با حوله زیر آب گرفته بود.
YOU ARE READING
The Last Red Wing
Fanfictionmain couple: Kaihun side couples: chanbaek- krishu Genre: Dram- Fantasy- smut- Mpreg Writer: Hedilla +هیونگ من دیدمش؛ صورتش پر از خون بود. اون از ما نیست که بتونه از خودش دفاع کنه. هیونگ، اون میمیره اگر کاری نکنی. چنل آپ: @SeKaiW...