part 21

170 61 49
                                    


نیمه شب بود و همه جا سکوت بود.

هوا کمی ابری بود و ماه پشت ابرهای در حال حرکت پنهان شده بود و هاله ای از نور از پنجره ها وارد راهرو میشد.

میتونست انرژی سهون و کای رو حس بکنه و حال هر سه نفر خوب بود. به نظر خوب می رسید.

فردا دوباره حلقه تشکیل میشد و با اینکه میدونست قرار نیست اتفاقی برای برادر کوچکترش بیفته اما باز هم نگران بود.

بکهیون به خوبی میدونست هر اتفاقی به راحتی میتونه بیفته؛ حتی اگر پیش بینی اش کرده باشه اما میتونه تغییر بکنه و از همین می ترسید. بکهیون فقط میتونست اتفاقات در حال رخ دادن رو اون هم در صورت خواستن بفهمه و جزییات رو بدونه، اما اینکه در اینده چه اتفاقی میفته رو نمیتونه به درستی و دقیق بدونه و بفهمه؛ فقط میتونست کمی پیش بینی بکنه.

بکهیون هر چیزی که لازم باشه و با کمی تمرکز کردن می فهمید، متوجه میشد و جزییات رو کامل میدید، اگر آینده رو میخواست باید بر اساس داشته هاش پیش بینی میکرد و بعد برای اتفاق هایی که طبق پیش بینی اش می افتاد، هر چیزی که لازم هست رو آماده میکرد. کاری که به تنهایی یاد گرفته بود انجام بده.

بکهیون تمام مهارت ها و قدرتی که داشت رو به تنهایی و با سال ها تمرین بدست آورده بود. بکهیون آماده گرفتن تمام مسئولیت این سرزمین و مردمش رو نداشت. بکهیون اصلا قرار نبود فرمانروای بعدی باشه وقتی کسی حضور داشت که انرژی بالاتری از خودش داشت. اما ناگهان پدرش تصمیم عجیبی گرفت و بکهیون مجبور شد بدون هیچ سوال و اما و اگری هر چیزی که پدرش میگه رو قبول بکنه و همینطور هم شد.

پدرش بدون آموزش دادن بکهیون برای فرمانروا شدن، همه چیز رو با برای بکهیون گذاشت و رفت. همه مسئولیت این سرزمین به علاوه برادر کوچکترش و البته یک بی بال که ازش متنفر شده بود.

برای همین بود که قدرت فهمیدن و پیش بینی کردن هاش، گاهی دچار مشکل میشد. بکهیون کسی رو نداشت ازش بپرسه که چرا این اتفاق میفته و مجبور بود همیشه اماده برای هر رخدادی باشه.

درست مثل اتفاقی که برای سهونش افتاد.

بکهیون میدونست آشنایی سهون و کای اتفاق میفته.

ده سال سعی کرده بود سهون رو از کای دور بکنه و وقتی نتونسته بود سهون رو از کای دور بکنه، فهمیده بود چیزی که ازش می ترسید روی دور خودش افتاده و فقط میتونست تلاش بکنه تا سهون و حتی بعد از اون کای، کمترین اسیب رو ببینند.

سهون یکبار اسیب دیده بود، نتیجه اسیب دیدنش رو هم با خودش همچنان حمل میکرد و حتی مسبب اسیبش رو هم همراه با خودش داشت.

کای هم یکبار نه، بلکه چند بار اسیب دیده بود و تمام اسیب رو با خودش حمل میکرد و بکهیون دیگه نمیخواست بلایی سر کای و سهون و بعد تر بچه بیاد.

The Last Red WingWhere stories live. Discover now