با خاموش شدن چراغ ها صدای وحشت زدشون بلند شد
از تاریکی میترسید!
از کی از تاریکی میترسید؟!
نگاهی به اطراف انداخت
تاریک بود اما همچنان میتونست کمی فضای اطرافش رو ببینه
چشم هاش دو دو میزد و سردرد عجیبی به سراغش اومد
دسته کسی که محکم بازوش رو گرفته بود رو از خودش جدا کرد و پسش زدبا ترس کنجِ به ظاهر امنی رو برای خودش انتخاب کرد و نشست
" میترسم میترسم میترسم "
مُچ دستش رو به سرش میکوبید
هر لحظه هوشیاریش رو از دست میداد و خمارتر از قبل میشد
_حالت خوبه؟؟با گیجی به دختری که تکونش میداد نگاه کرد
چهرش رو تار میدید
مشخص بود نگرانه و هر از گاهی به عقب نگاه میکرد
_به خودت بیا تو چت شده؟؟؟؟
آروم به صورتش ضربه میزد
_رایحت رو کنترل کن با توام
با دیدن چهره ی گیجش بیشتر تکونش داد و با استرس فریاد زد
_به خودت بیااااااناگهان به سمت عقب کشیده شد و ازش جدا شد
فلیکس به جای خالیش نگاه کرد و پلک زد
بلافاصله بعد صدای جیغی بلند شدبدون این که دست خودش باشه از روی زمین بلند شد
صدای جیغ براش آشنا بود انگار به سمت صدا کشیده میشد اما طولی نکشید توسط دو نفر گرفته شد و به سمت جلو پرت شدکنترلش رو از دست داد و با دست هاش روی زمین افتاد
اخم کرد و چشم هاش رو چند بار باز و بسته کرد تا دیدش بهتر شه و متوجه شه اطرافش چه خبره
شوکه به پنج نفری که بالای سرش ایستاده بودن و با پوزخند نگاهش میکردن چشم دوخت
_چـ...ـچیکار مـ...میکنید؟؟چشم هاش روی آلفاهایی که مثل گرگی گرسنه با خشم و شهوت بهش چشم دوخته بودن و به سمتش غرش میکردن میخکوب شد
عقب عقب خودش رو روی زمین کشید
گلوش خشک شده بود و بدنش داغ کرده بود
و تنها چیزی که میدید دست های زیادی بود که به سمتش دراز میشدرد انگشت ها روی پوستش سوزش دلچسبی داشت!
اگه همونجا لختش میکردن و بهش تجاوز میکردن حتی صداش بلند نمیشد چون به چیزی جز رابطه ی جنسی فکر نمیکرد!
دارویی که بهش تزریق شده بود روی بدنش به شدت تاثیر گذاشته بود
حس نیاز تمام وجودش رو پر کرده بودصداهایی از درونش،فریاد میکشیدن و خطاب بهش میگفتن
" تو یه هرزه ای"
" نه نیستی، تو هرزه نیستی "
" سرنوشتت رو قبول کن "
" باعث شدی تنم زخمی شه "
YOU ARE READING
𝕃𝕀𝔽𝔼 ℍ𝕀𝕊𝕋𝕆ℝ𝕐 𝟚
Fanfictionمن کشتمش این بهترین تصمیمی بود که تو کل زندگیم گرفتم شاید قبل از شروع این فیک، قضاوتم کنید اما قسم میخورم که اگه بدونید باهام چیکار کرده برای کشتنش تحسینم میکنید! من کشتمش و امشب از همیشه سخت تر بود چون تیزی تبر،کند شده بود _نویسنده: دل ژانر: امپرگ...