✞ part 24 ✞

216 25 168
                                    

سرش رو به عقب خم کرد و غر زد
_چه وضعشه؟چرا همه جا پر شده از شایعه ای که من با اون مرد قرار داشتم؟من فقط یک بار دیدمش و هیچ حسی بهش ندارم!
با دهن کجی گفت و پاهاش رو از کاناپه آویزون کرد

_آروم باش هیون
مردم همیشه دنبال حرفن،نباید انقدر عصبانی بشی

هیون به وضوح نگران،ترسیده و مضطرب بود
_چطور میتونم آروم باشم مینهو؟
همه فکر میکنن من باهاش قرار گذاشتم من حتی نمیدونم اسمش چی بود!

مینهو بی‌ حوصله چشمی چرخوند
_مردم همیشه شایعات درست میکنن بهترین کار اینه که بهشون اهمیت ندی و کارت رو بکنی

_ولی این شایعات دارن زندگیم رو خراب میکنن! نمیخوام هر جا میرم همه فکر کنن که من با اون الفا در ارتباطم،اصلاً نمیدونم چطور این شایعه پخش شد
با اخم گفت و سعی کرد آروم باشه

_احتمالاً یه عوضی شما رو تو بار دیده و داستان ساخته
برای همینه همیشه میگم حواست به کارهایی که انجام میدی باشه ولی هیچ وقت اهمیتی به حرف هام نمیدی!

جیسونگ چشم غره ای به مینهو رفت و گفت:
_هیونی،به این شایعات توجه نکن،مردم بالاخره یه چیز دیگه پیدا میکنن تا دربارش حرف بزنن
و ضربه‌ ی محکمی به بازوی مینهو زد و با چشم براش خط و نشون کشید تا بحث جدیدی رو راه نندازه

هیون با استرس ناخنش رو جوید
وضعیت پدربزرگش
چکاپ هایی که مجبور بود هر آخرهفته انجام بده و حالا علاوه بر این،همچنین شایعه ای پخش شده بود و مطمئنن خانواده و پدربزرگش ازش ناامید میشدن!
واکنش هیونگش به این شایعات چی بود؟
چرا به سراغش نیومده بود؟
چرا باهاش تماس نگرفته بود و ازش توضیح نمیخواست؟
_این ناعادلانست،من اصلاً نمیخوام با این شایعات سر و کار داشته باشم چرا باید همیشه هدف این حرف ها باشم؟

_هیونی،خانوادت تو رو میشناسن،میدونن که این شایعات حقیقت ندارن فقط باید بهشون بگی که چه اتفاق افتاده!

هیون کمی به حرف های جیسونگ فکر کرد و لب هاش رو آویزون کرد
_میدونم اما بازهم نگرانم
وضعیت پدربزرگم خوب نیست هنوز بیمارستانه و این شایعه ها...ممکنه اوضاع رو بدتر کنه
شما که میدونید من به یکی دیگه علاقه دارم...
نمیدونم اصلاً بهم فکر میکنه یا نه...احساس میکنم اوضاع پیچیده‌ تر شده

جیسونگ سعی کرد حرفی بزنه تا از استرسش کم کنه پس با لحن ملایم و پر از آرامشی گفت:
_به نظرم باید روی چیزهایی که میتونی کنترل کنی تمرکز کنی
اول از همه با خانوادت صحبت کن و بعد ببین چطور میتونی با هیونگت ارتباط برقرار کنی شاید بتونی بهش پیامی بدی یا یه راهی پیدا کنی که باهاش حرف بزنی!

هیون نیشخندی زد و با سر انگشت‌ های دستش، موهای بلندش رو کنار زد
مطمئن نبود بتونه با هیونگش ارتباط برقرار کنه

𝕃𝕀𝔽𝔼 ℍ𝕀𝕊𝕋𝕆ℝ𝕐 𝟚Where stories live. Discover now