Love Dive(Seunglix)

119 17 0
                                    

فلیکس با نفس‌های تند و صورت عرق‌ کرده‌اش از خواب بیدار شد. سینه‌اش با شدت زیاد بالا و پایین می‌رفت و برای رسوندن اکسیژن به ریه‌هاش تلاش زیادی می‌کرد.

"باز کابوس دیدی عزیزم؟"

نور آفتاب مستقیماً توی چشم‌هاش تابیده بودن و فلیکس نرمیِ شن‌های زیر تنش رو حس می‌کرد. از حالت دراز کشیده بیرون اومد و تکیه‌اش رو به آرنج‌هاش داد. سونگمین با لبخند شیرینش بهش زل زده بود و با نوازشی که روی موهای آبی‌ رنگ پسر پیاده می‌کرد، نگران حال معشوقه‌اش رو پرسید. فلیکس بزاق دهانش رو قورت داد و با صدای لرزونش زمزمه کرد؛

"دوباره... دوباره دیدم که غرق شدی."

سونگمین سر پسر رو روی پاش قرار داد. برای دلگرمی دادن به پسر از بالا بوسه‌ای بین ابروهای فلیکس کاشت.

"حتی اگر توی عمیق‌ترین دریا غرق بشم، باز هم عشق تو روی آب شناور نگهم می‌داره لیکسی."

سونگمین با آرامش زمزمه کرد؛ اما فلیکس با جدیت ادامه داد.

"سونگمینی... تو... داشتی التماس می‌کردی تا نجاتت بدم. اما من هیچ کاری از دستم برنمی‌اومد. من می‌دویدم، اما نمی‌تونستم بهت برسم."

به سختی کابوس هر روزه‌اش رو برای پسر تعریف کرد. رویاهای تلخش ذهنش رو به شدت تاریک کرده بودن و فلیکس نمی‌تونست بهشون عادت کنه.

حالا فضای دور و برش درست مثل کابوسش بود. صدای موج‌های بی‌قرار دریا تنها زمزمهٔ اون سکوت بود و فلیکس هر از چندگاهی خیسی‌ای رو به خاطر جلو اومدن موج روی پاهای برهنه‌اش حس می‌کرد.

سونگمین ناگهان از جاش بلند شد، فلیکس تماشاش کرد که چطور به سمت دریا قدم برمی‌داره. سونگمین سرعتش رو بیشتر کرد و با دویدن خودش رو وارد آب کرد. خنده‌ای کرد و به سمت فلیکس برگشت. همه چیز دوباره داشت مثل کابوسش می‌شد.

"دنبالم بیا لیکسی!"

فلیکس از جاش بلند شد. به سمت سونگمینی که خوشحال و با خنده تماشاش می‌کرد دوید. سونگمین جلو و جلوتر می‌رفت و مدام اشاره می‌کرد که فلیکس دنبالش کنه. فلیکس جلوتر رفت و آب مقدار بیشتری از بدنش رو خنک می‌کرد.

"داری خیلی جلو می‌ری سونگمینی..."

فلیکس با نگرانی داد زد تا صداش بین موج‌های دریا به گوش دوست پسرش برسه. می‌ترسید، می‌ترسید از این که کابوسش به واقعیت تبدیل شه.

"نگران نباش، غرق نمی‌شی. من هوات رو دارم! بیا جلو."

فلیکس با شک و تردید و قدم‌هاش رو برمی‌داشت. با اطمینان به سونگمین تا جایی ادامه داده بود که آب به بالای گردنش رسید.

"بیا جلوتر."

فلیکس ناخودآگاه با هر حرف سونگمین جلوتر می‌رفت. به طور ناگهانی زیر پاش خالی شد و تمام بدن پسر به زیر آب رفت. احساس خفگی تمام وجودش رو گرفته بود و دیگه توان نفس کشیدن نداشت. بدنش بی‌قرار توی آب وول می‌خورد و دست و پا می‌زد.

"مینی... دارم غرق می‌شم!"

به سختی خودش رو بالا کشید و گفت. وقتی بالا رو نگاه کرد، هیچ‌کس رو ندید. دیگه هیچ خبری از سونگمین خوشحال نبود، فلیکس توی دریا تنها بود و فریاد می‌زد.

"مینی!!"

"اشکالی نداره؛ یادت نمیاد زمانی رو که من غرق شدم، اما تو نبودی که نجاتم بدی فلیکس؟"

با این که وجود کسی رو حس نمی‌کرد، زمزمهٔ آشنای پسر توی گوش‌هاش پیچید و طولی نکشید که سرش دوباره به زیر آب فرو رفت. وقتی دید فایده‌ای نداره، دست از دست و پا زدن برداشت. عمق آب زیاد بود و فلیکس انرژی‌اش رو از دست داده بود. قبل از این که چشم‌هاش برای آخرین بار بسته بشه، جسد معشوقه‌اش رو بالای آب دید که شناوره.

کابوس‌هاش واقعی بودن... اون یک هفته بود که با از دست دادن دوست‌پسرش به خاطر خودکشی‌اش توی دریا روبه‌رو شده بود؛ اما هنوز وجودش رو توهم می‌زد. هرچند این‌بار توهمش، ناخودآگاهِ خود پسر بود که اون رو به خفگی زیر دریا نشوند. چون خیال می‌کرد حداقل حالا با وجود خفگی‌اش توی دریای عمیق، جسد بی‌جونش با قدرت عشقِ معشوقش می‌تونست روی آب شناور باشه.

Stray Kids ScenariosWo Geschichten leben. Entdecke jetzt