TW//BLOOD
سروصدای داخل بار گوشهام رو به درد میاره. صدای یک به یک اونها باعث سردردم میشه و بوی خون زیر بینیام داره دیوونهام میکنه."به نفعته بگی که قرار نیست تنها پاتوقمون رو به این زودی تعطیل کنی لی مینهو!"
صداش رو میشنوم. خوب از لهجهاش میتونم تشخیص بدم که اون بهترین دوستته، هوانگ هیونجین. کسی که شاید از دید من مثل تک تکتون عوضی به حساب بیاد، اما برای تو بهترین انگیزه برای ادامه دادن به زندگیته.
"دارم دیوونه میشم هیونجین."
بالاخره... صدای آروم تو باعث نوازش دادن گوشهام میشه. وقتی میشنومش، احساس دلتنگی بیشتر از خون توی رگهام جریان پیدا میکنه. خدای من... چهقدر دلم برای روزهایی که با همین صدا آروم زیر گوشم اسمم رو زمزمه میکردی و قلب کوچیک من میلرزید، تنگ شده. چرا دیگه هیچ چیز مثل قبل نیست مینهو؟
از پشت دیوار نگاهم رو بهت میاندازم. تو مثل بارمنهای جذاب و خوشقیافه پشت میز ایستادی؛ درست مثل اولین روزی که دیدمت، اما اینبار... با آشفتگی. با دستهات موهای لطیفت که آرزو میکردم کاش میتونستم بیشتر نوازششون کنم رو بالا دادی و کلافگی رو حتی از این فاصله از چشمهات میخونم.
"بوش داره دیوونهام میکنه. تشنگیم هر لحظه بیشتر میشه و من... من روزهاست که چیزی برای نوشیدن ندارم."
با کلافگی مینالی. خیلی بیحال شدی عشق من، نه؟ مدتهاست که تو رو از تغذیه کردن محروم کردم. با دور کردن خودم از تو، باعث شدم به این حال دربیای.
هنوز هم دلم میخواد پیشت برگردم. مثل قبل بهت عشق بدم، در حالی که از خون توی رگهام مینوشی، موهات رو نوازش کنم و زمانی که من تشنگیت رو برطرف کردم، تو اجازه بدی من با بوسیدنت تشنگیم رو از بین ببرم.
میبینی مینهو؟ این تفاوت ماست. این چیزیه که نشون میده ما برای هم ساخته نشدیم. من بهت نیاز دارم، تو بهم نیاز داری، اما من عشق میخوام و تو... تنها چیزی که در من میبینی خون مخصوصمه؛ تنها خونی که سیرابت میکنه و فقط توی بدن من جریان داره. این تنها دلیلیه که تو بهم نیاز داری. این تنها دلیلیه که قلب من از این که چرا بیشتر از اینها بهم نیاز نداری، میشکنه.
"بوش رو حس میکنی؟"
همونطور که حس بویاییت رو بیشتر به کار میاندازی، این رو به دوستت میگی. ضربان قلبم بالا میره. میدونم تنها کسی که بوی خونم رو به راحتی حس میکنه، تویی. تنها کسی که بیشترین عطش رو نسبت بهم داره، تویی و این نشون میده از حضورم باخبر شدی.
دوباره پشت دیوار قایم میشم. از اون محیط نفرتانگیز که از شما 'قاتل'ها پر شده دور میشم و قدمهام رو روی خیابونی که با خیسیِ قطرات بارون و کمی خون تازه پر شده، میذارم.
YOU ARE READING
Stray Kids Scenarios
Fanfictionسناریو و فنسی(متنهای کوتاه) از کاپلهای استریکیدز🤍