(قاتل سریالی خطرناکی که محله رو به تسخیر خودش گرفته، هنوز دستگیر و پیدا نشده. لطفاً هنگام بیرون رفتن مراقبت خودتون باشین و به هر کسی اعتماد نکنید؛ و البته بهتره که تا اطلاع ثانوی خونههاتون رو تنها ترک نکنی-)
پسر مو قرمز با کنترل، تلویزیون نسبتاً قراضهاش رو خاموش کرد و سرش رو روی میز کارش قرار داد. به شدت خسته بود و اخبار احمقانه و دردسرساز آخرین چیزی بود که حالش رو داشته باشه. تنها چیزی که حالش رو خوب میکرد، بوی گلهایی بود که دور و برش رو گرفته بودن.
با شنیدن صدای زنگولهٔ در گلخونهٔ کوچیکش، متوجه اومدنِ کسی شد. سرش رو بالا کرد و با دوست پسرش که توی کت شلوار مشکی رنگش و با عینک حتی خوشتیپتر هم به نظر میرسید، روبهرو شد.
جونگین برگههایی رو دستش گرفته بود و بعد از وارد شدن به مغازه، بدون توجه به هیونجین و نگاه کردن به پسر اونها رو روی میز شیشهایِ مغازه قرار داد. دستهاش رو دو طرف میز گرفت و بهش تکیه داد. با کنجکاوی برگهها رو زیر و رو میکرد.
"جونگینی؟"
هیونجین با مظلومیت گفت. جونگین روش رو برگردوند و با دیدن پسر لبخند شیرینی رو روی لبهاش آورد. با ذوق شروع به توضیح دادن کرد.
"اوه عزیزم؟ متاسفم، حواسپرت بودم. میتونی حدس بزنی امروز چی شد؟"
هیونجین با کنجکاوی رفتارهای پسر رو دنبال میکرد. احتمالاً اتفاق مهمی افتاده بود که جونگین تا این حد نسبت به هیونجین بیتوجه بود.
"پروندهٔ قاتل رزفروش رو دادن دست من!"
هیونجین با چشمهای گرد شده بهخاطر حرف پسر، بهش نگاه کرد. خودش هم میدونست که دوست پسرش یکی از بهترین کارآگاهها بود و این ذوقش فقط بهخاطر یکی از پروندههای جدیدش بود. سوالی پرسید:
"قاتل رزفروش؟"
به خودش لرزیده بود. جونگین تایید کرد و با توضیحِ بیشتری ادامه داد:
"من یک نشونهٔ مشترک بین همهٔ قربانیهاش پیدا کردم. ویدئوی لو رفتهای از همهٔ اونها وجود داره که قبل از خوردن گلوله به سرشون یک دیالوگ رو تکرار میکنن."
"رزها زیبان..."
جونگین جملهٔ آشنایی که به عنوان یک مدرک اون رو در نظر گرفته بود، زمزمه کرد. هیونجین خندهٔ خجالتیای کرد و جوابش رو داد.
"خب... این باعث میشه یکم به خاطر موقعیت شغلیم بترسم."
جونگین خندهای سر داد و تایید کرد.
"از اونجایی که تو تنها گلفروش این محلهای، احتمالاً باید تمام رزهات رو بسوزونیم تا قربانی نشی."
پسر به شوخی گفت، اما هیونجین نخندید. نگاهش رو به طرفی که گلهای رز رو از تمام رنگها چیده بود انداخت. اونها حدوداً نصف مغازهاش رو گرفته بودن، چون هیونجین عاشق رزهاش بود. حتی قصد داشت امروز یکیشون رو به جونگین هدیه بده، اما با حرف پسر بهش برخورده بود.