.
_ هیونگی حوصلم سر رفته...
قاشق بستنیش رو داخل دهنش برد و زبونش رو روی پشت و روش کشید تا همهش رو تمیز کنه.
_ ما که بیرونیم خوشگل من، تو خونه هم حوصلت سر رفته بود.
با اینکه بیرون بودن ولی سرمای هوا و شلوغی خیابون حسابی اعصابش رو خورد میکرد.
_ بریم درخت کریسمس بخریم.
تهیونگ کمی از چای سبز داغش که بوی خوب هِل میداد، نوشید و با لذت از بخار سفید و محوی که تو سرما شکل میگرفت، هر از گاهی برای سرگرمی نفسش رو بعد از نوشیدن به بیرون فوت میکرد.
چهل دقیقهای بود که جیهون و مادرش رو تنها گذاشته بودن و دوتایی برای تعویض حال و هواشون به بیرون اومدن، اما چون جونگکوک از سرما خوشش نمیاومد از ماشین بیشتر از چند قدم بیرون نرفتند و تو همون مکان فقط از چای و بستنی که نمیدونست چطور همسرش مشغول خوردنشه، لذت میبردن._ دو هفته به سال نو مونده عزیزم... زود نیست؟
جونگکوک روی صندلی گرم و راحتش بیشتر جمع شد و چشم غرهای به شیشهی پایین سمت همسرش رفت. نمیبینه سردشه؟
_ حالا چرا شیشه ماشینو کشیدی پایین؟ اگه سیگار میخوای بکشی خوب برو یه بسته بخر و بیا... چرا به من سرما میدی؟
تهیونگ آب دماغش رو که از سردی هوا آویزون شده بود بالا کشید و با نگاه زیر چشمی سمت همسرش که زل زده بود بهش، دکمهی کنار فرمون رو فشار داد و تنها سوراخی که ازش هوای تازه میاومد رو بست.
_ اگه سرما رو دوست نداری خوب همون خونه میموندیم عزیز دلم... چرا اومدیم بیرون؟
جونگکوک با برداشتن قاشق بزرگی از بستنیش به تهیونگ نگاه چپی انداخت و بعد از پیدا نکردن دلیلی برای گفتن، شونه بالا انداخت و تهیونگ با کشیدن آهی از خستگی، ماشین رو به حرکت درآورد تا حداقل برن خرید و موادی برای شام بگیرند و برگردن به خونه...
_ من دلم نمیخواد برگردیم خونه.
قبل از وارد شدن به خیابون اصلی نگاهی به سمت جونگکوک انداخت و سرعتش رو پایین آورد.
_ خوب کاشکی بگی کجا بریم عسل من، واقعا هیچی به ذهنم نمیاد که ببرمت اونجا و بهت خوش بگذره..
جونگکوک بیحال و گرسنه بستنیش رو کنار گذاشت و با لبای غنچه دست به سینه نشست و به بیرون نگاه کرد.
_ مشکل خودته... باید یه فکری بکنی!
البته اگه کمی مهربونتر میبود و چشمهای گرد شده از تعجب آلفاش رو میدید، شاید واقعا جایی هم به ذهن خودش میرسید و به جفتشون کمک میکرد.
با شنیدن صدای آه جانگداز تهیونگ لبخندی زد و با تکیه دادن سرش به پشتی صندلی، به بیرون که با حرکت دوباره ماشین، به سرعت از مقابل چشمهاش میگذشت چشم دوخت و با احساس تشنگی دستش رو به سمت کنسول وسط برد تا نوشیدنی همسرش رو برداره.
YOU ARE READING
Strong Hold |Vkook|
Romance[completed] تهیونگ آلفای دست و پا چلفتیه که فکر نمیکرد تو یکی از روزهای عادی زندگیش تو شیفت بیمارستان، جفتش رو ملاقات کنه؛ اونم نه هر ملاقات عادی، اون امگا باردار بود!! حالا دست تقدیر چطوری اونها رو بهم میرسونه؟ جونگکوک زیباش بهش روی خوش نشون میده...