.
.
.لباسای بافت و دامنداری که خیلی کیوت و ناز بودن رو کنار جیهون که فقط بهش بیصدا نگاه میکرد، روی تخت میچید و هربار یکیشون رو برای دیدن اینکه کدومشون بهش میاد، جلوش میگرفت و خندهای برای این کارش رو لبش مینشوند.
تقریبا بعد از فهمیدن پسر بودن نوزادش، پفش برای بچه داری خوابیده بود و نمیدونست قراره چطور با تهیونگ تو این مسئله کنار بیاد اما اون مردک مثل همیشه فقط ذوقش رو نشون داد و تصمیم بر این شد که برای دخترش که پسر شده بود، دیگه لباس دخترونه برنداره و بجای لباسای عروسکی و چیندار، لباسهای مناسب برای جیهون تهیه کنند.
هرچند که نباید نگاه جنسیتی به لباس داشت، بغیر از چندتاشون که جنسیت زده بودند! میشد با بقیشون کنار اومد!
_ خوب، جیهون کوچولوی من کدومشو دوست داشتی؟ هوم؟
جیهون از نظر جثه کاملا ریز و خیلی کوچک بود اما از نظر یونگی، با افزایش سنش به رشد طبیعی میرسه و حالا این لباسهای کیوت رنگی براش تقریبا بزرگ بودند ولی نمیتونست از خیرشون بگذره.
یک لباس سبز و سرهمی که دامن کوتاه و کیوتی داشت، از داخل ساک بیرون آورد و با پایین کشیدن زیپ پشت لباس، سعی کرد اون رو به پسرش بپوشونه و بعد از تلاشهایی که به کمک پسرش، خوب پیش رفت جیهون رو با خندهای از رو تخت بلند کرد و بوسهای به لپش زد که با چشمهای متعجب تنها بهش زل زده و نمیتونست بفهمه بابای خندونش از چی اینجور به تکاپو افتاده و این موقعیت سرگرمکنندهای برای جونگکوک بود.
_ خیلی خوشگل شدی جیهونا...
با علاقه و ذوق از روی تخت بلند شد و زیپ لباس پسرش رو که توش داشت غرق میشد بالا کشید و از اتاقش بیرون رفت تا به تهیونگ نشونش بده، اون مردک از صبح زود سرش تو لپتاپ بود و گاهی تند تند جملاتی رو برای استاداش میگفت و الان که تقریبا باید تایم کلاساش تموم میشدن میخواست زودتر بهش برسه.
_ تهیونگ!
_ هوم؟
پشت میز آشپزخونه که همیشه مینشست نبود و صداش از جایی دورتر میاومد.
کمی اطرافش رو نگاه کرد که متوجه شد از دستشویی خارج میشه._ دخترمو ببین!
تهیونگ گیج نگاهی به شکم جونگکوک و بعد جیهون، انداخت و اخمی کرد و بعد چشمهاش گشاد شد و با عجله نزدیک شد به همسرش و با قیافه متعجب و خندونی بازوهای نرمش رو گرفت.
_ تو حامله شدی؟
جونگکوک با از بین رفتن لبخندش اخم مبهوتی برای نفهمیدن ماجرا کرد.
_چی؟ نه! معلومه نه! منظورت چیه؟
تهیونگ با افتادنش چشمش به جیهون که روی شونهی همسرش لمیده بود و لباس خوشگلی هم تنش بود، لبخند بزرگی زد و اون رو با احتیاط بغلش گرفت و با دیدن کش خیلی کوچولویی که چندتا شوید رو سرش رو هم تو خودش گرفته، خندهای کرد و اون نوزاد ظریف رو بوسید.
YOU ARE READING
Strong Hold |Vkook|
Romance[completed] تهیونگ آلفای دست و پا چلفتیه که فکر نمیکرد تو یکی از روزهای عادی زندگیش تو شیفت بیمارستان، جفتش رو ملاقات کنه؛ اونم نه هر ملاقات عادی، اون امگا باردار بود!! حالا دست تقدیر چطوری اونها رو بهم میرسونه؟ جونگکوک زیباش بهش روی خوش نشون میده...