.
.دوش رو روی بدن کوچولوی جیهون گرفت و تهیونگ با دیدن صورت سرخ شده پسر کوچولوش که میخواست گریه بکنه، کمی تکونش داد تا حواسش پرت بشه.
_ پسر کوچولوی من داره حموم میکنه خوشگل بشه... دستتو نگهدار رو پیشونیش آب داخل چشمهاش نره.
جونگکوک که میدونست جیهون اهل حموم کردن نیست و کارها رو با سرعت انجام میداد یک دستش رو سایبون کلهی پسرش کرد که اون نوزاد باز هم لرزید و با انفجار کیوتی شروع به گریه کرد.
_ تموم شد پسر کوچولوم.
وقتی کفهای خوشبو و ملایم کامل از بدنش رفت، تهیونگ اون رو از آب بیرون آورد و جونگکوک با حاضر کردن حولهی گرم شده، جیهون رو تو بغلش گرفت و گریهی نوزادش بالاخره آروم شد و تهیونگ بوسهای به لپ و چونهی ریزش گذاشت.
_ احساس میکنم دارن زنگ خونمونو میزنند.
تهیونگ چند لحظه سکوت کرد و با شنیدن صدایی که تازه متوجهش شده بود، با چشمهای گرد به جونگکوک نگاه کرد و بعد از چند ثانیه نفس عمیقی گرفت و از حمام اتاقشون خارج شد.
_ بیرون از اتاق نیا با بچه، سرده هوا...
جونگکوک با چهرهی مغموم به سر جیهون بوسهای گذاشت و با نگرانی از اوضاع بهم ریختهی ساختمونشون و احساس ناامنی که تو وجودش پراکنده شده بود، فقط پشت سر تهیونگ از سرویس اتاقشون بیرون اومد و سمت تخت که لباسهای گرم برای جیهون حاضر کرده بود رفت و با تکون خوردن و دست و پا زدن اون موجود بیدندون لبخندی زد و گذاشتش روی سطح نرم و با حوله، خیسی بدنش رو گرفت.
_ بابایی یکم کار داشت ولی زود میاد.
انگشت اشارهاش رو روی چونهی جیهون به نرمی زد و از کنارش بلند شد تا روغن مخصوص ماساژ نوزاد رو بیاره و کمی بدن کوچولوش رو ریلکس کنه.
دیشب حتی بچمشون هم دیرتر از حد معمول خوابش برد و مدام سکسکه میکرد و نمیدونستند چیکار کنند که بیقراری و ترس اون کوچولوی بیدفاع رو از بین ببرند.آهی کشید و با برداشتن روغن قبل از رفتن به سمت تخت به در بسته اتاقشون نزدیک شد تا صدای همسرش رو بشنوه اما با شنیدن نقنق آروم جیهون پشیمون شد و به پسرش نزدیک شد.
_ ببخشید کوچولو، میخواستم یکم فضولی کنم.
.
وقتی تهیونگ درب خونه رو با تاخیر باز کرد با دیدن چهارتا آدم که با انتظار بهش چشم دوختن، کمی متعجب شد.
_ چیزی شده؟
از بین اونها فقط خانوم چو، مدیر ساختمون رو میشناخت که با لبخندی پر استرس نزدیکش شد و با دست اشارهای به سه مردی که اونجا بودن کرد.
- سلام آقای کیم، لطفا ازمون دلگیر نشید که مزاحمتون شدیم... ایشون از اداره پلیس هستند و میخواستن چندتا سوال از شما داشته باشند.
YOU ARE READING
Strong Hold |Vkook|
Romance[completed] تهیونگ آلفای دست و پا چلفتیه که فکر نمیکرد تو یکی از روزهای عادی زندگیش تو شیفت بیمارستان، جفتش رو ملاقات کنه؛ اونم نه هر ملاقات عادی، اون امگا باردار بود!! حالا دست تقدیر چطوری اونها رو بهم میرسونه؟ جونگکوک زیباش بهش روی خوش نشون میده...