15

246 27 2
                                    

سان با لبخند به پسر کیوت و لاغری که مدتی بود توی کافه به اون و وویونگ کمک میکرد و این مدت که سان توی رات بود با کمک نونای سان کافه رو چرخونده بود لبخند زد و دستی پشت کمرش کشید

_همه چی مرتبه فلیکس؟!....تو نبود هیونگ ها خسته که نشدی؟!...هممم؟!

فلیکس که مشغول چیدن کیک های امروز توی یخچال ویترینی کافه بود لبخند زیبایی زد و گفت

_همه چیز مرتبه هیونگ...از دیدن دوبارت خوشحالم...در نبودت نونا حسابی ازم کار کشیده...

سان با خنده به پسر بیچاره نگاه کرد و در حالی که سمت دستگاه قهوه ساز میرفت گفت

_دقیقا همچین چیزی رو ازش انتظار داشتم...

وویونگ صندلی های کافه رو مرتب کرد و یا شنیدن صدای زنگوله بالای در سرش رو بالا آورد به اولین مشتری اون روزشون با لبخند همیشگیش خوش آمد گفت، اما با دیدن دختر آلفا و پیچیدن رایحه ی آشناش لبخندش جمع شد و قبل از اینکه کاری بکنه سان برای گرفتن سفارشش پشت صندوق ایستاد و لبخند بزرگی زد و منتظر سفارش دختر شد باورش براش سخت بود دختری که سال اول دبیرستان روش کراش داشت و همیشه تحسینش میکرد رو بعد گذشت اینهمه سال توی کافه ش میدید ، اینکه عضوی از پکشون شده بود به قدر کافی دور از باور و شوکه کننده بود و توی روز رویداد سان رو سورپرایز کرده بود. سان پیش خودش اعتراف کرد دختر آلفا مثل همیشه با استایل ساده ش هم زیبا به نظر میرسه و لبخند مهربونش هنوز مثل گذشته ش و عوض نشده، با صدای دختر به خودش اومد و دست از خیره شدن بهش برداشت

_صبح بخیر...میتونم یه آیس موکا سفارش بدم؟!

سان با سر تایید کرد و سفارشش رو ثبت کرد و کارت بانکی ریئون رو ازش گرفت

_از دیدن دوبارت خوشحالم کیم ریئون...ممنون که کافه ی ما رو انتخاب کردی...

ریئون در جواب سان لبخند زد و کارتش رو داخل کیفش برگردوند و به صورت سان نگاه کرد

_خیلی وقت از آخرین ملاقاتمون میگذره...نسبت به سانی که می‌شناختم خیلی عوض شدی...مردی شدی واسه خودت...وقتی تو رویداد ورزشی لونا دیدمت تقریبا نشناختمت...

سان فیش سفارش ریئون رو به فلیکس داد و رو به دختر گفت

_توهم عوض شدی...لاغر تر و رنگ پریده تر از همیشه ای...صورتت واقعا لاغر شده دختر...قدت قبلا هم انقدر بلند بود؟!...فکر نمیکنم...منم تعجب کردم وقتی تو و چه یونجون رو جز تازه وارد های پک دیدم...

ریئون موهای حالت دارش رو پشت گوشش داد و در حالی که به کیک های ویترین نگاه میکرد گفت

_اگه از خودمم بپرسی باورم نمیشه...خیلی چیزا رو فدا کردم تا چیز ارزشمند دیگه ای رو به دست بیارم...تا از کسی که باید مراقبت کنم...

Be My Safe place (ATEEZ)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora