20

172 21 13
                                    

جونگهو به جفتش که مدتی بود توی اتاق خواب مشترکشون مشغول بهم ریختن کمد لباس ها بود نگاهی انداخت و آهی کشید و روی تخت نشست و بالاخره اعتراضش بلند شد
_داری چکار میکنی پرنسس؟!...تمام کمد رو هوا ریختی...دنبال چی میگردی؟...از وقتی من برگشتم خونه تو اتاقی فقط...
یوسانگ در حالی که لباس های توی دستش رو روی تخت کنار جونگهو رها می کرد روی پاهای آلفا نشست و موهای قرمزش رو بهم ریخت و بوسه ی نرمی روی لب هاش زد
_معذرت میخوام...نمیخواستم نادیده ت بگیرم...فقط داشتم دنبال یه سری لباس برای سفرمون میگشتم....جولای به زودی تموم میشه و تعطیلات تابستانی مدرسه در راهه...
جونگهو در حالی که گونه های یوسانگ رو نوازش میکرد بوسه ای به ماه گرفتگیش زد و گفت
_ولی آخه...اون چیه که همه ی کمد رو بخاطرش بهم ریختی عزیز من...
یوسانگ دست هاش رو دور گردن جونگهو حلقه کرد و با کیوتی خندید
_دنبال شلوارک های تو میگشتم....از بس نمی پوشی نمیدونم دقیق کجان...با سه لایه پیراهن و شلوار جین تنگ که نمیخوای بریم فستیوال و کنار دریا؟
جونگهو شونه ای بالا انداخت و کمر امگا رو به نرمی نوازش کرد و سرسری به داخل کمد نگاه انداخت
_خیلی خودت رو اذیت نکن...واست لباس جدید میخرم عزیز دلم...
یوسانگ با یادآوری چیزی از روی پاهای آلفا بلند شد و جعبه‌ای که روی تخت بود رو باز کرد و لباس مردونه داخلش رو بیرون آورد و به جونگهو نشون داد
_اینو آنلاین سفارش داده بودم...امروز رسید...از فروشگاه مورد علاقه ت خریدمش....امتحانش کن...
جونگهو نگاهی به پیراهن مردونه توی دست امگا کرد و در حالی که تیشرتش رو از سرش در میاورد سمت اون رفت و با پوشیدن پیراهن دست های امگا برای بستن دکمه ها به کمکش اومد
_مثل همیشه خیلی عالی شدی...میتونی فردا برای پارتی بپوشیش...
جونگهو در حالی که خودش رو توی آینه قدی اتاق خواب چک میکرد ابرویی بالا انداخت و پرسید
_پارتی؟!...کدوم پارتی امگا؟!
_اوه...فکر کردم بهت گفتم...دوتا از دوستای دوره ی دبیرستانم...که قبلا باهم تو پک بودیم دارن باهم جفت میشن...تازه به اینجا اومدن...باید یکیشون رو بشناسیش کیم ریئون مگه پرستار جدید مدرسه تون نیست؟
_اهان...اون آلفای جدیدی که پرستار مدرسه س...چی؟...تو با اون همکلاسی بودی؟...مگه هنر نمی خوندی...
یوسانگ در حالی که یقه لباس آلفا رو مرتب میکرد و نگاه دوباره ای به آلفا کرد و گفت
_اوهوم...باهم فارغ‌التحصیل شدیم...حتی مطمئنم یه مدت گرافیست شرکت شده بود...نمیدونم الان چرا کار درمان انجام میده...احتمالا تو پک قبلی همه چیز خوب پیش نرفته...جز معدود آلفاهایی که ازش حس بدی نمیگرفتم و نمیترسیدم بود...وقتایی که وویونگ سر جای اون مینشست مجبور بود تا اومدن معلم پیش من بشینه...برای همین صمیمی شدیم...دیروز که ملاقاتش کردم....ما رو دعوت کرد...تو کافه سان و وویونگ یه پارتی کوچیکه...
جونگهو در حالی لباس رو در میاورد تا توی کمد بزاره در تایید امگا سر تکون داد و تیشرتش رو پوشید
_باشه عزیزم من فردا زود میام خونه...وسط هفته هم هست باشگاه رو میتونم بسپرم دست چانگبین هیونگ...
یوسانگ در حالی که ریخت و پاشی که با لباس ها درست کرده بود رو جمع میکرد باشه ای گفت و سعی کرد کمد رو مثل اولش مرتب کنه
_راستی...مینگی هیونگ موافقت کرد...با یونهو هیونگ باهامون به مسافرت میان...ده روز دیگه جولای تموم میشه...
_ده روز دیگه تعطیلات تو و مینگی شروع میشه...یونهو رو چجوری راضی کردید از شرکت بیرون بیاد؟!
جونگهو شونه ای بالا انداخت و به امگا کمک کرد
_نمیدونم...احتمالا مینگی هیونگ روش های خودش رو داره...به هر حال قراره خوش بگذره...
یوسانگ در کمد که بالاخره مثل اولش مرتب شده بود رو بست و با آلفا از اتاق بیرون رفت.
+×+×+×+×+×+×+×+×+×
فلیکس به کاپ کیک هایی که برای پارتی امروز درست کرده بود نگاه انداخت و با حوصله روی میز مخصوص مشغول چیدنشون شد، زنگوله بالا در کافه به صدا در اومد و رایحه ی آشنای هیونجین توی بینی فلیکس پیچید و باعث شد دست از کار بکشه. پسر آلفا از پشت به فلیکس نزدیک شد و به نرمی بغلش کرد. فلیکس با طلبکاری توی بغل پسر مو صورتی چرخید و دست هاش رو روی شونه های اون گذاشت و سعی کرد ازش فاصله بگیره
_اینجا چکار میکنی هوانگ؟...بهت گفتم ما امروز یه جشن کوچیک تو کافه داریم واسه همین سرم شلوغه...تو آلفام نیستی که انقدر بهم میچسبی....چرا انقدر سر راهم سبز میشی؟
هیونجین رایحه ی وانیلی امگا رو وارد ریه هاش کرد و از رضایت لبخند زد و به چشم ها و اخم کیوت فلیکس نگاه کرد
_آروم باش امگا کوچولو...نیومدم مزاحم کارت بشم...تو بهم گفتی که اوضاع بین رئیس هات چند روزه بهم ریخته...و جو بینتشون عجیبه...واسه همین امروز اومدم کمکت کنم...
فلیکس دست های هیونجین رو از دور کمر خودش باز کرد و در حالی که سمت دستگاه قهوه ساز میرفت گفت
_جو بینشون افتضاحه....تا حالا اینطوری ندیده بودمشون...به نظر میاد که مشکل جدی ای دارن...
با ورود وویونگ به کافه فلیکس ساکت شد و فقط با یه لبخند به رئیسش سلام کرد و روز بخیر گفت، وویونگ که از قیافه ش معلوم بود حالش خیلی رو به راه نیست لبخند بی جونی زد و با دیدن هیونجین تعجب کرد
_وویونگ هیونگ..‌اون...اینجاست...چون میخواد به ما کمک کنه...به چشم یه کارگر مجانی بهش نگاه کن...
وویونگ بی توجه به حرف های فلیکس سر تکون داد و گل های طبیعی توی دستش رو روی میز گذاشت و با احساس سرگیجه پشت یکی از میز ها نشست.
بالاخره همه چیز برای شروع پارتی آماده بود و مهمون ها یکی یکی از راه میرسیدن. یوسانگ با دوربین عکاسیش توی دستش در حالی که مثل همیشه زیبا و خیره کننده شده بود به همراه آلفاش وارد کافه شد و با دیدن فلیکس لبخند زیبایی زد و توسط وویونگ بغل شد.
_اوه وویونگی...چقدر داغون به نظر میرسی...حالت خوبه؟...داری هیت میشی؟...ببینمت...رنگ صورتتم پریده...با سان اوضاعتون خوبه؟
وویونگ برای مخالفت سر تکون داد در حالی که اشک تو چشم هاش جمع شده بود گفت
_هیچی بین من و اون آلفای احمقم خوب نیست...سه روزه فقط داریم دعوا میکنیم...زده به سرش احمق روانی...
یوسانگ با نگرانی به صورت دوستش نگاه کرد و به آرومی اشک هاش رو پاک کرد
_چرا؟!...مگه چی شده وویونگ؟...تو و سان چه مشکلی دارید؟
_مشکل ما اون دوتا آلفای جشن امروزن...ریئون و یونجون...اگه احمق نمی بودم و به خونه م دعوتش نمیکردم اینطوری نمیشد...ازش متنفرم...اون فقط بلده آلفاهای دور و برم رو ازم بگیره...
یوسانگ با ابرویی بالا پریده به وویونگ نگاه کرد و آه کشید
_خب وقتی انقدر ازش متنفری...چرا برای جفت شدنش با چه یونجون تو کافه ت جشن گرفتی احمق؟
وویونگ به سان که طرف دیگه کافه با فلیکس و هیونجین مشغول بود چشم غره ای رفت و گفت
_زمانی که همه به یه دبیرستان میرفتیم...سان رو ریئون کراش بوده...اون پیشنهادش رو داد...میخوام کله ش رو بکنم...آلفای احمق...
یوسانگ خنده ی آرومی کرد و موهای دوست آشفته ش رو با دست نوازش کرد
_قبول کن وویونگ...ریئون اونقدر هام دختر بدی نیست...چون آلفات روش کراش بوده و الان جفت یونجونه ازش متنفری...اون و یونجون از بچگی باهم دوستن...تو الان جفت خودت رو داری...اگه ریئون نباشه هم یونجون هیچوقت برای تو نمیشه...
قبل از اینکه وویونگ چیزی بگه یکبار دیگه زنگوله بالای در به صدا در اومد و اینبار زوج آلفا با بسته هایی توی دستشون وارد کافه شد و وویونگ اشک هاش رو پاک کرد و سمت سرویس بهداشتی کافه رفت.

Be My Safe place (ATEEZ)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon