28

94 21 4
                                    

سونگهوا با جعبه های پیتزا و پاکت خرید توی دستش وارد خونه شد و سوئیچ ماشینش رو روی جاکلیدی گذاشت و آلفاش رو صدا زد
_ هونگ جونگااا؟...خونه ای؟...بیا شام خریدم
چند دقیقه بعد آلفا با پیژامه ی چهارخونه و موهای آشفته از پله های اتاق خواب بیرون اومد و رایحه ش ریه های امگا رو پر کرد. آلفا به سونگهوا نزدیک شد و مثل همیشه بوسیدش و موهاش رو با دست بهم ریخت
_ خوش اومدی به خونه...خسته به نظر میرسی
سونگهوا صورت هونگ جونگ رو نوازش کرد به چشماش نگاه میکرد
_ از خواب بیدارت کردم؟...چشمات پف کرده
آلفا با سر تایید کرد و در حالی که خمیازه میکشید سرش رو به سینه ی امگاش گذاشت و رایحه ی گل یاسمن سونگهوا رو نفس کشید
_ همم...سردرد داشتم.‌..زودتر اومدم خونه که یه چرت بزنم...روز تو چطور بود عروسک؟
_ صبر کن لباس هام رو عوض کنم و یک دوش سریع بگیرم..موقع شام برات تعریف میکنم
آلفا دستاش رو از دور امگا باز کرد و در حالی که سونگهوا دوش میگرفت و لباس هاش رو می پوشید، هونگ جونگ میز شام رو آماده کرد و منتظر امگاش بود.
سونگهوا با موهای نم دارش پشت جزیره ی آشپزخونه روبروی جفتش نشست و اولین تکه پیتزاش رو گاز گرفت
_ رات تو نزدیکه هونگ...بهتره فردا خونه بمونیم...دو روز دیگه رات میشی...فردا علائمت شروع میشه
_ میدونم...خوشحالم که سال تحصیلی تموم شده و میتونم تو رو با خودم زندانی کنم...کل چهار روز رو بدون مزاحم داشته باشمت...امگای قشنگم
سونگهوا با خنده به آلفاش نگاه میکرد و با یادآوری مدرسه اخم کرد و آه کشید
_ فکر کنم باید برای سال تحصیلی جدید...یک پرستار جدید برای مدرسه پیدا کنم
هونگ جونگ به قیافه ی سونگهوا نگاه کرد و با تعجب کمی اخم کرد
_ پرستار جدید؟...چرا؟...با کیم ریئون به مشکل خوردی؟...چی شده؟...چرا زودتر بهم نگفتی؟
سونگهوا کمی از نوشابه ش رو نوشید و آه کشید و با کلافگی موهاش رو بهم ریخت
_ منم مشکلی باهاش ندارم...اختلافی که با وویونگ داشت کار دستش داده...
_ وویونگ؟...خدایا!!...اون امگای کله شق باز چیکار کرده؟
سونگهوا شانه بالا انداخت و با بی‌خبری گفت
_ دقیق نمیدونم وویونگ چیکار کرده...ولی باعث شد همه به سرعت کیم ریئون رو طرد کنن...و میدونی چیه؟..وقتی دلیلش رو از آلفا ها و امگا های مدرسه میپرسم میگن جفت ما چیز های خوبی در مورد پرستار کیم نشنیده...ترجیح میده ازش فاصله بگیریم...حتی مینگی و جونگهو هم وجودش رو نادیده میگیرن...کیم ریئون تا سه ماه پیش با مینگی و جونگهو صمیمی بود و...
سونگهوا بازم آه میکشه و سعی میونه افکارش رو مرتب کنه
_ مطمئن نیستم ولی...از فلیکس شنیدم که وویونگ به چند تا از مشتری ها در مورد گذشته ی کیم ریئون گفته و ازشون میخواسته کمکش کنن از پک بیرونش کنه...حالا که با آلفاش آشتی کرده این چرت و پرت ها رو فراموش کرده ولی مردم هنوز ریئون رو آزار میدن
هونگ جونگ دست سونگهوا رو توی دست خودش میگیره و کمی نوازش میکنه
_ آروم باش عزیزم...به زودی همه چیز درست میشه...تا شروع ترم جدید همه این چیزا رو فراموش میکنن و کیم ریئون هم به شغلش برمیگرده
_ من اینطور فکر نمیکنم آلفا...حال این دختر اصلا خوب نیست...تو این مدت که همه ازش فاصله گرفتن و با حرف هاشون آزارش میدن از زمین تا آسمون فرق کرده...قبلا خیلی پرانرژی تر بود و گاهی صدای خنده ش با مینگی و بقیه به گوش میرسید...به هیونجین توی کارهای هنری کمک میکرد و تو خیلی از جلسات شرکت میکرد و ایده های خوبی میداد...ولی تو این مدت که تقریبا سه ماهه...کاملا به رنگ آبی در اومده
هونگ جونگ ابروهاش رو بالا انداخت و به سونگهوا نگاه کرد
_ افسرده شده؟...جدی میگی؟
_ مثل یه مرده میمونه...مدام تو اتاق پرستاری تنها نشسته و خیلی وقت ها دیدمش که بی صدا گریه میکنه و اشک صورتش رو خیس میکنه...مدام ساکته و موقع تایم ناهار بیشتر اوقات حاضر نمیشه و وقتی هم میاد تنها میشینه و خودش رو با یادداشت کردن مشغول میکنه و کم غذا میخوره....هر وقت با کسی برخورد میکنه از استرس میلرزه و به سختی نفس میکشه...لاغر تر و رنگ پریده از همیشه شده و مطمئنم نیاز به کمک داره
_ از استرس میلرزه؟...اوه لعنتی...تو پرونده ش دیده بودم اختلال اضطراب و افسردگی ماژور ذکر شده...ولی ایدن هیونگ گفت تقریبا درمان شده...متاسفانه تا خودش نخواد ما نمی تونیم بهش کمک کنیم و خب اختلال اضطراب و افسردگی چیز مهمیه...پس فکر کنم حق با توعه من برات یه پرستار جدید پیدا میکنم...یکی که واقعا خوب باشه
سونگهوا با درک سرش رو تکون میده و هنوز به دختر آلفا فکر میکنه ، به جوری که لبخندش به سرعت از روی صورتش محو شد و وضعیتش دوباره بحرانی شده
+×+×+×+×+×+×+×+×+×+×+×
دختر آلفا روی زمین اتاق خواب کنار تخت افتاده بود، مقل یک جنین خودش رو جمع کرده بود و موهای بلندش دورش ریخته بودن و صداهای توی سرش آزارش میدادن. یک هفته از تعطیلی مدارس میگذشت و ریئون کل این مدت خودش رو داخل خونه زندانی کرده بود. خاطره ی آخرین باری که به کافه ی ووسان رفته بود توی سرش پلی شد

Be My Safe place (ATEEZ)Onde histórias criam vida. Descubra agora