جیمین با سوپرایزش اومده بود. چهار دست و پا روی زمین نشسته و با لباس های ست و حریر آراسته شده بود. مثل یه عروسک کوچیک و صورتی لباسی شفاف به تن داشت. جنس پارچه نرم به روی بدن باریک و ظرفیش افتاده و شورت توری که پوشیده بود باسنش رو توی کمترین پوشش قرار داده بود.
کاملا نفس گیر بنظر میرسید.
جیمین با چشم هایی که برق میزد و قوس دادن به کمرش به سمت جونگکوک حرکت کرد. هورنی شده بود و میدونست چطوری باید کارشو انجام بده پس به آرومی جلو تر میرفت.
جونگکوک روی کاناپه نشسته بود، اما قلبش محکم به سینش میکوبید، خون توی بدنش به جوشش افتاده بود که باعث میشد احساس تحریک شدن داشته باشه. همونطور که لیوان ویسکی رو توی دستاش گرفته و پاهاش از هم باز شده، منتظر جیمین بود. وقتی پسر بهش نزدیک شد احساس میکرد که دست و انگشتاش برای لمس پسر اصرار میکنن. اما با این حال، مقاومت کرد و با نوشیدن ویسکی سعی کرد حواس خودش رو پرت کنه. قبلا هیچوقت جیمین رو نبوسیده بود ولی الان دلش اینکار رو میخواست. لبای درشت و قرمز پسر با لباس تنش تضاد داشت که بخاطر لیسیدن بیش از حد توسط جیمین، برق میزد. طوری که انگار به نظر میرسید اونا التماس میکنن تا لمس بشن، بوسیده بشن، گاز گرفته بشن و ورم کنن.
دست جونگکوک بخاطر شهوت و الکی که مصرف کرده بود از شدت نیاز تکون میخورد اما اونا رو مشت کرد تا جلوی خودشو بگیره. به جای دنبال کردن حرکات پسر مشغول خوردن آخرین قطره ویسکی شد.
جیمین بهش رسید و با پوزخند کوچیکی سرشو بالا گرفت. دستاش روی رون های داخلی جونگکوک قرار گرفت و پاهاشو بیشتر از هم باز کرد. همینطور که بالای فاق شلوار جونگکوک رو لمس میکرد گفت :
" من برای تو سخت شدم. خودمو واسه تو آماده کردم نمیخوای حالمو خوب کنی؟ "
جونگکوک دست پسر رو گرفت و به آرومی بالا آورد. با لبخندی بهش نگاهی انداخت :
" تو حالت بخاطر من خوب میشه؟ "
جیمین با حالت ناخوانا به جونگکوک نگاه کرد و دوباره دستشو به همون قسمت کشید و فشاری وارد کرد. جونگکوک از لذت ناگهانی که وارد رگ هاش شد، لباش رو گاز گرفت تا صدایی بیرون نره. هنوز نمیخواست جیمین رو راضی کنه.
جیمین مطیعانه جواب داد:
" خودت میدونی که آره! "
جونگکوک گفت : " سوپرایز خوبیه "
مشخص بود که چقدر قدردان اون پسره در حدی که نمیتونست نگاهشو بگیره. میخواست این لحظات رو ثبت کنه و پشت پلک هاش نقش ببنده تا خاطره ای اختصاصی ازش داشته باشه. جیمین برای واقعی بودن بیش از حد سکسی بود.
" همیشه میدونی منو چجوری راضی کنی، نه؟ توی این لباس فاکینگ زیبا بنظر میرسی "
جیمین نفس عمیقی کشید مژه هاش تکونی خوردن :
" لطفا "
بی دلایلی جیمین بیش از حد معمول وارد فضای بیخیالی شده بود. شاید بخاطر ستی که پوشیده بود یا انتظار و تنش جنسی بینشون بود که تا اون لحظه در حال جوشیدن بود. با این حال جونگکوک اصلا از این وضع شاکی نیست هر چیزی رو که میخواست به دست می آورد.
دستش رو دراز کرد عروسک رو به روش رو لمس کنه. به آرومی روی لباس دست میکشید:
" امیدوارم خیلی گرون نبوده باشه چون میخوام توی تنت پارهاش کنم پرتی بوی "
جونگکوک میدونست که پسر بزرگتر احتمالا پول زیادی برای اون لباس خرج کرده اما نمیخواست از کاری که قصدشو داره پشیمون بشه.
جیمین بخاطر تعریف هایی که ازش شده بود چشماشو بسته بود.
" منو خسته نکن جونگکوک. عجله کن "
جونگکوک لباس زیر دستشو محکم کشید :
" به من نگو که چیکار کنم! "
جیمین نگاهی بهش انداخت : " اگه چیزی که میخوامو بهم ندی بهت دستورشو میدم "
بنظر میرسید با توجه به وضعیت جیمین هنوز زبون تند و تیزش رو داشت. نه اینکه جونگکوک انتظار چیز دیگه ای داشته باشه اما اینکارش باعث بهتر شدن حالشون میشد و به جونگکوک این فرصت رو میداد تا از سخت بودن جیمین استفاده کنه و بیشتر لمسش کنه.
یک دقیقه بعد رو به پسر زمزمه کرد:
" برو لوب رو بیار ، زیر میز قهوه "
جیمین قبل اینکه اطاعت کنه و سرشو با قاطعیت تکون بده، پوزخندی زد: " چرا من ؟ "
" میخوای بدون هیچی بفاک بری؟ "
" نیازی نیست از قبل خودمو آماده کردم، از لوب استفاده کردم "
چشمای جونگکوک از حیرت گشاد شد. منظورش رو نمیفهمید:
" چ- چی؟ "
قیافه جیمین با خودپسندی رنگی به خودش گرفت. غرور زیادی از ویژگی هاش بود. بعد از یک دقیقه صبر کردن، به پشت چرخيد و باسنش رو جلوی دید جونگکوک گذاشت. با لحن بازیگوشی و صدای پر از خنده گفت :
" به سوپرایز دوم خودت نگاه کن "
چشماش به پایینتر رفت جایی که پلاگ واردش شده بود. سرش شفاف بود بدون شک سنگین بود و با هر حرکت جیمین روی پروستاتش تکون میخورد. گلوی جونگکوک خشک شد و پلکی زد:
" قبلا خودتو باز کردی؟ " پرسید. هر چند که برای مرتب کردن کلمات تلاش زیادی کرد.
جیمین هومی زمزمه کرد سرشو پایین آورد و باسنش رو بالا تر داد تا بیشتر قابل دید باشه :
" چهار انگشت! "
جونگکوک همونطور که شلوار و باکسرش رو پایین میکشید گفت : " انقد افتخار نکن "
حالا کاملا برهنه بود و احساس راحت بودن داشت.
" انگشتای تو کوتاه و ریزن. به سختی تو رو تا اینجا رسوندن "
جیمین به زیباترین حالت خندید :
" فاک یو "
" من قراره به فاکت بدم، آره "
همه جای پنت هوس این کارو انجام داده بودن بجز روی کاناپه. جونگکوک روی کاناپه نشست و گفت : " بیا اینجا. سرت بذار روی زمین. "
جیمین قبل از اطاعت کردن یک دقیقه صبر کرد. به سمت کاناپه رفت کاری که ازش خواسته شده بود رو انجام داد. قوسی به کمرش داد و بالشی کنار صورتش قرار داد.
لباس رویی از دور بدنش کنار رفت و از شکاف پشتش باسن پسر کاملا نمایش داده شد. به همون اندازه که جیمین زیبا بود جونگکوک میخواست لباس رو از بدنش دور کنه.
با این حال اونا باید لذت میبردن. جونگکوک وظیفه خودش میدونست به هر اندازه ای که جیمین اونو راضی میکنه خودش هم پسر رو راضی کنه.
" به چی فکر میکردی؟ "
با انگشت از ستون فقراتش تا باسنش به آرومی کشید
" وقتی خودتو انگشت میکردی؟ "
جیمین به وضوح لرزی کرد و تسلیم تر شد.
" به تو "
" به چیِ من؟ "
جونگکوک عمدا با انگشت فشاری فشاری پلاگ وارد کرد جیمین نفس نفس زد و سرشو توی بالش فرو برد. بی ربط زیر لب زمزمه کرد:
" اینکه چقد خوب منو میکنی "
پرسید: " بهتر از هر کس دیگه ای؟ "
جونگکوک از برنامه سکس جیمین خبر نداشت نمیدونست که پسر با مرد دیگه ای هم میخوابه یا نه. بهش مربوط نبود. تا زمانی که میدونست اون تنها کسیه که باعث میشه جیمین بخاطر فریاد بزنه و گاردشو کنار بذار واسش کافی بود این تنها چیزی بود که نیاز داشت.
" قابل بحثه " نیشخند جیمین کاملا به وضوح مشخص بود.
جونگکوک اینچ به اینچ پلاگ رو بیرون کشید و دوباره واردش کرد : " قابل بحث جیمین؟ "
پسر بزرگتر رسما بخاطر ضربه ناگهانی لال شده بود. ولی سرسختانه ادامه داد : " آره گفتم قابل بحث "
جونگکوک میدونست که جیمین عمدا اینکارو میکنه تا اعصابشو بهم بریزه که سکس شون خشن تر بشه. جونگکوک هم آماده انجامش بود. آروم با پلاگ شروع با ضربه زدن داخل پسر کرد. به ناله های جیمین توجهی نمیکرد و درست پروستاتش رو هدف گرفته بود. با دستش اسپنکی بهش زد :
" یبار دیگه بگو تا همینجا ولت کنم، نمیذارم کام بشی "
جیمین بصورت غریزی دستشو پایین برد تا عضوش رو بگیره.
جونگکوک دستشو دور کرد: " مجبورم نکن بهت دستبند بزنم "
هیچی قصدی پشت این حرفش نبود اون از اینکه جیمین توی هر جای به خودش میپیچه لذت میبرد اما حالا با تکرار شدن اون کار توسط پسر باعث تعجب جونگکوک شد. واضح بود که جیمین اینکارو میخواست.
" لطفا " تنها چیزی بود که به سختی قابل شنیدن بود.
چیزی از زیر دل جونگکوک رد شد و عضوش تکونی خورد. تنها با تصور جیمین که دستبند زده و ناتوانه سرش سنگین شد.
" تو اینو میخوای؟ میخوای برای من درمونده بشی جیمین؟ "
" فاک. لطفا "
انقد مودبانه درخواست کرد که کلمات با وجود خفه بودن بازم بلند شنیده میشدن. دوباره باسنش رو به سمت بالا داد و به جای اینکه رفتار نامناسبی داشته باشه دستاش کنار قرار داد.
جونگکوک میخواست لحظه ای ترکش کنه اما منظره رو به روش به شدت با شکوه بود نمیخواست ثانیه ای ازش دور بمونه نمیخواست یک دقیقه فرصت برای لمس کردنش رو از دست بده. ولی پسر بزرگتر به وضوح درخواستی داشت و با این وضعیت جونگکوک کی باشه بخواد اونو رد کنه؟
به سمت اتاقش رفت و توی کمدش رو گشت تا دستبندی رو پیدا کرد. اون بدون خز یا استر مخملی بود که ممکن بود به دستاش آسیب بزنه اما جیمین اونو دوست داشت.
به سمت جیمین که از قبل آماده شده دستاشو عقب برده و نگه داشته بود رفت. پسر حالا شدیدتر نفس میکشید و سینه اش سریعتر بالا پایین میشد. جونگکوک روی کاناپه پشت سرش رفت و دستای جیمین رو گرفت و گفت : " پسر خوب! "
با دستبند ور رفت و به سختی موفق شد تا اونو دور دستای جیمین ببنده و مطمئن شد تا خیلی سفت نباشه. جیمین بلافاصله با کشیدن دستش مقاومت دستبند رو آزمایش کرد که باعث شد هیجانش بیشتر بشه چون به آرومی ناله کرد.
باعث راحتی جونگکوک بود که جیمین از قبل خودشو آماده کرده بود چون دیگه حتی حاضر نبود ثانیه ای وقت هدر بده. بجای بیشتر اذیت کردن پسر ، به آرومی پلاگ رو بیرون کشید.
درحالی که عضوش رو به سوراخ پسر میکشید زمزمه کرد: " چقدر هورنی هستی جیمین "
دیکشو وارد کرد هنوزم کمی تنگ بود پس به آرومی ضربه ای زد " یه هورنی زیبا "
جیمین سعی کرد دستاشو آزاد کنه اما با مقاومت بالایی رو به رو بود. نمیتونست دستشو بکشه تا عضو خودشو یا بدن جونگکوک رو لمس کنه. فقط منتظر بود تا در ازای هر چیزی که داده چیز دیگه ای بگیره. این باعث میشد جونگکوک هیجانی تر و توی حس دیوونگی گم بشه.
جیمین با عمد و بدون هیچ رحمی به فاک میداد و عضوش مدام روی نقطه حساسش میخورد. بنظر میرسید که جیمین به طور کامل کنترل خودش رو از دست داد چون بدنش روی کاناپه افتاد، گریه میکرد و نمیتونست بلند بشه.
نفسش رو با شدت بیرون داد : " فاک "
در حالی که گریه میکرد صدای گرفته ای داشت : " جونگکوک، آره. آره ، همینطوری. فاک "
جونگکوک لباشو لیسید و به ارگاسمش تمرکز کرد. وقتی به نقطه اوج خودش نزدیک شد، قبل از اینکه داخل پسر کام بشه هشدار خفه ای داد.
چشاشو دوباره باز کرد و دید که جیمین داره از بالا شونه هاش بهش نگاه میکنه. چشم هاش خیس بود و هنگام زمزمه کردن قطره ای اشک روی گونه هاش ریخت : " میخوام کام بشم "
اوه، درسته.
جونگکوک پوزخندی زد و با دستش عضو پسر رو لمس کرد کار خاصی نبود فقط به آرومی روی نوکش با انگشت ضربه میزد.
" من اینطوری فکر نمیکنم، هنوز نه "
با شنیدن این کلمات اشک های بیشتری ار چشم های جیمین پایین ریخت: " چرا؟ من که خوب انجامش دادم "
" هنوز این پارچه عروسکی رو از بدنت جدا نکردم فک کردی کارمون تموم شده؟ "
بدن جیمین لرزید. جونگکوک وقتی آروم تر شد دوباره شروع به ضربه زدن داخل پسر کرد. کمی دردناک بود چون هنوز بخاطر کام شدن به خودش میپیچید اما دوباره به کار خودش ادامه داد تا زمانی که داخل جیمین سخت شد. بیش از حد تحریک شده بودن. سوراخ جیمین رو دیک جونگکوک منقبض شد و همه چیز رو غیر قابل تحمل تر میکرد. جونگکوک در حالی که بصورت سطحی به فاکش میداد دست توی موهاش جیمین کرد و سمت خودش کشید.
" دوباره و پشت هم به فاکت میدم قبل اینکه کام بشی "
جیمین وقتی متوجه شد که باید چقدر دیگه منتظر بمونه هقی زد و سرشو توی بالش پنهون کرد. اینطور نبود که قبلا گریه کنه. بار های قبلی از شدت اذیت کردن های جونگکوک و عصبانیت گریه میکرد. حالا دیگه جونگکوک از مرزهایی که شکسته و ضعیف بودنش رو نشون میداد گذشته بود.
جونگکوک دستشو دراز کرد لباس ست صورتی جیمین رو توی دستش گرفت. پارچه رو نگه داشت و همزمان با پاره کردنش ناله ای کرد.
وقتی آماده شد دوباره ضربه هاشو شروع کرد. ارگاسم دومش خیلی طول نکشید و سریعتر و حیرت انگیز تر از اولی بود. به اوج رسیدن و حالش بهش غلبه کرد که باعث شد برای یک دقیقه ستاره هارو پشت چشماش ببینه و اخر با صدا زدن اسم پسر بزرگتر داخلش کام شد.
با حیرت پلکی زد و زمزمه کرد : " فاک لعنتی "
" لطفا، لطفا، لطفا! "
چیمین التماس میکرد و در حالی که تلاش میکرد با دستاش باسنش رو بالا نگه داد ادامه داد : " من باید بیام، نمیتونم، لطفا... "
جونگکوک جواب داد : " چقد آشفته "
با این حال تسلیم شد و به جیمین و حال اسفناکش کمک کرد. اینبار وقتی عضوش رو تو دستش گرفت متوقف نشد. یک دقیقه بیشتر طول نکشید تا صدای جیمین از گریه خفه بشه با شدت روی دستای پسر کام بشه. وقتی تموم شد هر دو روی کاناپه دراز کشیدن و گریه کردن اما آروم تر بنظر میرسیدن.
صرف نظر از این موضوع، نگرانی جدیدی جونگکوک رو فرا گرفت. دستاش رو باز کرد، و قبل از اینکه جیمین رو به ارومی بچرخونه، روی میز گذشتش. گونه هاش سرخ شده بود، مژه هاش از خیسی بهم چسبیده بودن و لباش دست نخورده و گاز گرفته شده بودن. هنوزم با حالتی مبهوت به جونگکوک نگاه میکرد اما توی نگاهش چیز های دیگه ای دیده میشد.
" تو خوبی؟ "
جونگکوک پرسید و دستش رو دراز کرد تا موهاشو از روی پیشونیش کنار بزنه و خط اخمشو لمس کنه. دیدن گریه کردن جیمین باعث میشد ناراحت بشه که از حدش فراتر رفته و خیلی زیاده روی کرده.
جیمین اما با خستگی لبخندی زد : " خیلی خوب. خوبم "
" مطمئنی؟ "
" واقعا حالم خوبه "
جونگکوک دلش نمیومد که اون موقع از خونه بیرونش کنه. نمیخواست تلفنش رو برداره و راننده خبر کنه. تمام صحنه هایی که اون شب باهم داشتن و صدای بلند ناله های جینین توی سرش بود اگه الان جیمین رو میفرستاد همه چیز ناعادلانه میشد.
قبل اینکه نظرش تغییر کنه گفت : " فقط روی کاناپه بخواب "
دستشو کنار کشید و از جیمین دور تر شد : " خسته تر از چیزی هستی که پاشی بری "
جیمین چشماشو گرد کرد: " من خوبم! "
" دو ثانیه با خوابیدن فاصله داری احمق "
" کاناپه راحت نیست ترجیح میدم بمیرم تا اینجا بخوابم "
ناگهانی روی مبل غلتی زد که باعث ضربه خفیف روی زمین افتاد. عضو قرمز شده اش لمس کرد و ادامه داد : " لعنتی درد دارم "
جونگکوک آهی کشید: " گوش کن. تو یه راننده فاکی میخوای یا نه؟ "
" من اتاق خواب رو میخوام یا میرم خونه "
با عصبانیت جواب داد: " اهمیت نمیدم جیمین. یا کاناپه رو انتخاب کن یا برو خونه "
" تخت "
جونگکوک فکر کرد که اشکالی نداره اگه یکی از اتاق هارو به جیمین بده چون بیشتر وقتا خالی و بدون استفاده ست. جونگکوک دستشو گرفت و بلندش کرد :" باشه "
از اینکه به جیمین اجازه میداد تا هرکاری که میخواد رو انجام بده احساس مسخره ای داشت.
" صبح برو " باکسرشو برداشت و به سمت اتاق خودش حرکت کرد.
***
صبح روز بعد جونگکوک توی اتاق خوابش بود که در اتاقش زده شد.
"چیه؟"
خواب آلود ناله کرد، فکر میکرد جیمینه که میخواد این موقع صبح اذیتش کنه.از این متنفر بود که چرت زدنش بهم بریزه.دوست داشت که ساعت های کامل بخوابه.
"گمشو،بهت گفتم که باید بری_"
"قربان"
اون صدا، صدای یه زن بود.همونطور که با تعلل دوباره در می زد گلوش رو صاف کرد.جونگکوک همچنان با چشمای بسته در حال تحلیل بود، که سریع صدای خدمتکارش رو شناخت و برای یک دقیقه بدنش یخ زد.خون داخل رگ هاش شروع به سرد شدن کرد و ترس توی بدنش رخنه کرد.
"سجون!" از روی تختش پرید و چشماش رو باز کرد.
" اینجا چی کارمیکنی؟ "
خدمتکار نامطمئن بهش نگاه کرد و چشماش رو باریک کرد:" من هر سه شنبه صبح اینجا رو تمیز میکنم، یادته؟ "
درسته.البته. جونگکوک از اون خبر داشت چون خودش اون برنامه رو چیده بود و به سجون کلید داده بود که هر وقت رسید خودش بتونه بیاد داخل به جای اینکه توی لابی طبقه پایین پرسه بزنه.
سجون یکی از اعضای قابل اعتماد خانواده بود. با اینکه موقعیتش در مقایسه با جونگکوک و پدرش پایین بود ولی آدم ارزشمندی حساب میشد.اون با سجون شبیه مادرش خودش رفتار میکرد.
" بله، البته!"
سعی کرد صداش بشاش باشه و با تن ملایمی حرف بزنه.
سجون درحالی که اتاق رو ترک میکرد پرسید:
"هنوز خوابین قربان؟ پس من اول اتاق مهمان رو تمیز میکنم."
اتاق مهمان.اتاق خواب اضافه.جیمین.
"نه!" سریع داد زد و همونطورکه سعی میکرد بدنش رو با پتو بپوشونه از روی تخت بلند شد. تقریبا هیچی تنش نبود به جز یه باکسر. باد سردی گذشت و باعث شد وقتی لباس خوابش رو برمیداشت لرزی بکنه.
" سجون، نه، نه، میتونی از اینجا شروع کنی "
سجون گیج شده بنظرمیومد: " تو هنوز میخوای بخوابی، اشکالی نداره "
"خودم میخوام " جونگکوک هیچ جایی واسه بحث کردن نذاشت :"لطفا!"
جونگکوک میدونست خودش رو مشکوک نشون داده.احتملا باعث شده که شاخک های سجون فعال بشه، اما اون نمیتونست به سوالایی که احتمالا میپرسه جواب بده. بخاطرهمین باید مطمئن میشد جیمین بعد از اینکه با هم وقت گذروندن به خونه میره چون نمیتونست عواقب گیرافتادن شون رو بده. دوست داشت به سجون اعتماد کنه، اما اون مستقیما از طرف آقای جئون استخدام شده بود و باید به فرد اصلی وفادار باقی می موند.
سجون قبل از اینکه شونه هاش رو بالا بندازه لحظه ای مکث کرد. شروع کرد به انجام دستوراتی که بهش داده شده بود. وسایل رو درآورد و اول از گردگیر استفاده کرد.
جونگکوک قبل از اینکه از اون جا بره مطمئن شد که اون با کارش مشغوله و در اتاق رو پشت سرش بست.
شروع کرد به فحش دادن به ذهنش و ضربه ای خودش زد به خاطراینکه اونقدر حواسش پرت بود که یادش رفته بود سجون قراره به اونجا بره. ولی خب اون موقع جیمین خیلی ضعیف شده بود و توی حالت خسته خودش قرار گرفته بود.
به خودش اجازه ورود به اتاق مهمون رو داد و جیمین رو که هنوز زیر پتو خوابیده بود پیدا کرد. جیمین به نظر پر از آرامش می آمد و با دهن باز نفسش رو بیرون میداد. موهاش رو چشماش افتاده بود و پیشونیش رو پوشونده بود که باعث میشد شبیه فرشته ها بنظر برسه. جونگکوک تقریبا نمیخواست جیمین رو بیدار کنه اما شونه هاش رو تکون داد و سعی کرد بیدارش کنه.
"بیدار شو احمق!"
جیمین بخاطر مزاحمت ناله ای کرد و سرش رو با نیمه هوشیار بودن تکون داد و خودش رو بیشتر توی بالشت پنهون کرد. اون حتی ساعت هم کوک نکرده بود، و به این فکر نکرده بود که چطوری میخواد صبح از اینجا بیرون بزنه.
"جیمین!" جونگکوک باحرص گفت و موهاش رو محکم تو دست گرفت: " از خواب لعنتیت بلند شو"
بلاخره جیمین بیدار شد لباش رو رو خوابالود بهم مالید. "چ_ چی میخوای؟" با گیجی حرف زد.جونگکوک متوجه شد،هیچ وقت جیمین رو اول صبح با چهره شلخته و صدای خش دار و عمیق ندیده بود.صحنه ای بود که به خاطرش سپرد. " تنهام بذار جونگکوک."
"تو توی پنت هوس منی.برو بیرون."
"میبینی که خوابم."
"خدمتکارم اینجاست!قبل از اینکه ببینتت باید از اینجا بری."
این حرف باعث شد جیمین قبل از اینکه چشماش رو باز کنه ترس تو اعضای بدنش به وجود بیاد.خواب توی یه دقیقه از سرش پرید. از تخت بیرون اومد و طبق حرف جونگکوک رفت لباس بپوشه. به لباسای دیشبش نگاه کرد و چینی به بینیاش داد.
" میتونم یه لباس قرض بگیرم؟ " جیمین با صبر درخواست کرد.
" تو یه مزاحمی " جونگکوک زمزمه کرد. به سمت کمد رفت اولین دست لباسی که بهم می اومد رو برداشت: " اینو بپوش و برو بیرون "
جیمین وقتی لباس می پوشید ساکت موند و زیر لب غر غر کرد. به سمت کمد رفت و دستی بین موهای شلخته و مشکیش کشید.از ظاهر خودش راضی نبود. دستی رو لباس مارک دارکشید و به خودش قیافه ناراضی گرفت.
" توئه لعنتی چرا گذاشتی بمونم وقتی میدونستی خدمتکارت قراره بیاد؟ " جیمین سرش غر زد چهره وحشیش باعث درخشش میشد.
جونگکوک حتی زحمت جواب دادن هم به خودش نداد. اون همیشه مسئولیت پذیر بود و همه برنامه هاش رو چک میکرد، هیچ وقت یک جلسه یا حضور پیدا کردن در جایی رو از دست نمیداد،اون حتی هیچ وقت دیر هم نمیکرد. داشت از تعادل خارج میشد و این همش تقصیر جیمین بود.
" فقط ساکت شو"
تقریبا خواهش کرد : " و از اینجا برو بیرون قبل از اینکه مچمون رو بگیرن "
وقتی به سوالش جواب نداد. حالت جیمین تغییر کرد.اون خشمگین بنظر میرسید و ترس کم کم وجودش رو پر میکرد. کفش هاش رو از زمین برداشت و با عصبانیت و حرص اونها رو پوشید. جونگکوک رو کنار زد و راهش رو به سمت در پیش برد اما جونگکوک کنارش زد.
" صبر کن " جیمین رو پشت بدنش هُل داد.
جیمین یه قدم بدون هیچ حرفی عقب رفت، نگاهش به سمت پایین بود. متوجه راهنمایی جونگکوک شد، فکری کرد و پشت جونگکوک موند، از اون به عنوان محافظ استفاده کرد تا به خوبی خودش رو بپوشونه. جونگکوک در رو کمی باز کرد و اطراف رو دید زد و مطمئن شد که در اتاق خودش هم بسته است.
" امنه؟ " جیمین جوری آروم پرسید که اصلا شبیه صدای خودش نبود.
" اره، بزن بریم "
جونگکوک بازوی جیمین رو گرفت و اون رو از اتاق بیرون آورد و به سمت در ورودی راهنماییش کرد. تمام این مدت جیمین رو با بدن خودش قایم کرده بود. سجون هنوز متوجه نشده بود و داشت تو اتاق جونگکوک کار میکرد، حتی بدون اینکه بدونه بیرون چه خبره. با این حال احتمال اینکه مچ جیمین رو اینجا بگیره خیلی زیاد بنظر میرسید، همین باعث میشد معده جونگکوک به هم بپیچه.
اگر کسی جیمین رو اینجا میدید زندگیش تموم بود،مطمئناً آقای جئون بدون هیچ تردیدی اون رو میکشت.
بدون هیچ حرفی،جیمین رو بیرون هُل داد و سریع در پنت هوس رو بست.
دیگه نیاز به حرف زدن نبود، سجون هنوز بیخ گوششون قرار داشت. صدای آه بلند جیمین و قدم هاش که در حال دور شدن بود رو شنید.
جونگکوک بلاخره نفسی گرفت.
یه جلسه خسته کننده و دلخراش دیگه.
جیمین کنار پدرش نشسته بود و سعی میکرد حواس خودش رو با قهوه خوردن پرت کنه بجای اینکه به چرت و پرت های آقای جئون گوش کنه. جلسه بنظرغیر ضروری بود و در مورد وسایلی از پروژه تجاری حرف میزدن که حتی نیاز به بحث نبود. اما آقای جئون استعداد های بسیاری داشت و یکی از اونا اضافه بودن هر چیزی بدون اینکه نیاز باشه بود.
اون حتی یه نگاه هم به جونگکوک در طول جلسه دو ساعته که روی میز نشسته بودن، ننداخت. بخاطر دلایلی از دست پسر ناراحت بود. اون دلیل جونگکوک رو بخاطر بیرون انداختنش میفهمید، چه سجون اونجا بود یا نه. اما هنوز حس میکرد اذیت شده.
جیمین بیشتر از یه اسباب بازی جنسی بود. بیشتر از کسی بود که استفاده بشه و بعد دور انداخته شه. مخصوصا جوری که به معنای واقعی کلمه درخونه تو صورتش بسته شد.
شاید بیش از حد فکر میکرد. شاید اونقدرعمیق نبود. شاید فقط برای از دست دادن عروسک گرون قیمتش ناراحت شده. دیگه ازجونگکوک چه انتظاری میتونست داشته باشه؟ اون هم همین کار رو میکرد؟ این احساسات چی بودن؟
به جای اینکه از افکار های عذاب آور توی ذهنش خووشو اذیت کنی دیگه اجازه بوجود اومدن هیچ سوالی توی ذهنش رو نداد و با خوردن کمی قهوه حواس خودش رو پرت کرد.
وقتی که جلسه تموم شد و افراد به همدیگه دست دادن و دونه به دونه خودشون رو مرخص کردن، جونگکوک جیمین رو صدا زد.
کنار جونگکوک قدم زدن تا اینکه به محل خلوت ساختمان کنار خروج اضطراری رسیدن. اونجا تاریک بود و به جونگکوک اجازه میداد که چهره اش پنهون بمونه. جیمین در حالی که به دیوار تکیه میداد، آهی کشید و دستش رو داخل موهاش برد.
" چی میخوای؟ "
جیمین پرسید تا بدونه و سعی کرد چشماشو روی در پشت سر جونگکوک نگه داره. تا اینکه به خود مرد نگاه کنه.
جونگکوک نفسش رو تیز بیرون داد. اون مطمئن نبود با خودش چیکار داره میکنه، حالتش گیج و چشماش ریز شده بود. لباش رو لیسی زد. در حال فکر کردن بود. دستش را بلند کرد. بنظر میرسید چند ثانیه فاصله داره که به جیمین برسه. جیمین بالاخره با چهره ای اخمو، منتظر بهش نگاه کرد.
جونگکوک پرسید: " تو از من عصبانی یا چیزی هستی؟ "
جیمین نتونست جلوی اون خنده کوچیکی که از دهنش بیرون اومد رو بگیره : " عصبانی از تو؟ برای چی؟ "
" بخاطرِ... دیروز "
" چرا عصبانی باشم؟ برام مهم نیست "
به سکوت ادامه دادن.جونگکوک هیچ حرف دیگه ای نزد، حتی به خودش زحمت یه معذرت خواهی هم نداد. اصلا بهش نیازی بود؟ جیمین نمیدونست ودلش میخواست فکر کردن رو تموم کنه، میخواست دیگه توی این موقعیت نگران کننده نباشه. داشت اذیتش میکرد و اعصابشو بهم میریخت که باعث میشد به فکر فرو بره.
" درسته "
جیمین گلوش رو صاف کرد:" ما باید از دوباره اتفاق افتادن اون موضوع جلوگیری کنیم، من نمیتونم از خونه تو صبح روز بعدش این شکلی فرار کنم "
" درست میگی "
ذهنش گزینه های مختلفی که داشتن رو بررسی میکرد. جونگکوک میتونست برای شروع، برنامه هاش رو با فکر بیشتری بچینه که سجون بهشون نخوره. شاید این دفعه تونسته بودن در برن اما دفعه بعدی شاید اونقدر شانس باهاشون یار نباشه.
" چرا توی آپارتمان من بعضی وقتا سکس نمیکنیم؟ " جیمین پیشنهاد داد.
شونه هاش رو بی انگیزه بالا انداخت. بخاطر دلایلی اونا هیچ وقت خونه جیمین رو امتحان نکردن.هر دفعه که همدیگه رو میبینن، توی خونه جونگکوک بودن. حالا این اتاق میخواد توی مدرسه شبانه روزی باشه یا توی پنت هوس اون پسر.
" من یه خدمتکار دارم، ولی اون فقط عصر ها میاد وقتی هیچکس نیست، کارهاش رو انجام میده و میره. اینطوری راحت تره "
جونگکوک با نگاهی مبهوت بهش نگاه کرد: " کی اصلا گفته ما قرار دوباره باهم بخوابیم؟ "
" هیچکس. فقط محض اطمینان. ما اون شب برنامه ای نریختیم اما من موندم، نه؟ "
"اره و این اتفاق لعنتی هیچ وقت قرار نیست دوباره بیوفته."
صدای جونگکوک محکم بود،انگار که کار سختی در میون بود. مثل اینکه اون میخواست انعطاف پذیری و برتری خودش رو نشون بده. این جیمین رو اذیت میکرد.اون ناله دردناک خودش رو که نزدیک بود از لب هایش بیرون بزنه نگه داشت و به مرد تا جایی که ممکن بود بی علاقه نگاه کرد.
"کجای این فاکی بهت آسیب میرسونه اگه بیای خونه من؟ "
" برای چی باید بیام؟ " جونگکوک جواب داد.
"چرا نباید بیای؟ " جیمین تقریبا یه ضربان از دست داد و جلو رفت تا نزدیکی بینشون باعث گرم شدن قلبش بشه.
جونگکوک بنظر مخالف میومد:" من برای سکس جایی نمیرم. اونقدر نیازمند نیستم "
جیمین حرف ها رو شنید و دونه دونه تجزیشون کرد.
نیش دار بودن و بیشتر از هر حرف دیگه ای که جونگکوک میزد آزارش میدادن. قبلا خودش رو چندین بار طی این دو سال و سالهای قبل از اون بخاطر جونگکوک هدر داده بود. اون تاکسی های زیادی ازخونه خودش تا جونگکوک گرفته بود فقط بخاطر" سکس " .
متجعب به جونگکوک نگاه کرد، باورش نمیشد. سرش رو تکون داد.
" میدونستم آدم عوضی هستی ولی نه تا این حد "
جونگکوک که بهش برخورده بود، قدمی به عقب برداشت: " این حرفت یعنی چی؟ "
" پس تو به اون اندازه نیازمند نیستی. داری سعی میکنی چی بگی؟ اینکه من نیازمندم و واسه سکس با تو هر جایی میرم؟ " به جونگکوک اجازه فرار و حتی لذت بردن از بحث رو نداد. فاصله بینشون رو از بین برد و محکم سینهاش رو هُل داد :" من اسباب بازی جنسی تو نیستم، جونگکوک. که هر موقع دستور بدی بیام و برم "
" تو با پای خودت میای جیمین. من هیچ وقت مجبورت نکردم "
خنده ای از بین لب های جیمین بیرون اومد. صدای پوچ و خالی بودن خنده خودش رو شنید. خونش به جوش اومده بود. این وضعیت بیشتر از اون چیزی که تصور میکرد عصبانیش کرده بود. هیچ وقت تصور نمیکرد، فکر کنه که جونگکوک بخاطرش چه کارایی انجام میده.
" آره؟ "
قبل از اینکه خودشو کنار بکشه یکبار دیگه هُلش داد: " اگر دفعه دیگه سکس خواستی جونگکوک، میتونی راه خودت رو به آپارتمان من پیدا کنی "
" آه، بیخیال جیمین ادای این بچه های لوس رو در نیار "
جیمین حتی بهش جواب نداد و تصمیم گرفت که الان جونگکوک ارزش وقتش رو نداره. روی پاشنه پاهاش چرخید، راه خودش رو به سمت خروجی اضطراری پیش کشید و سعی کرد از اونجا فرار کنه. میشنید که جونگکوک اسمش رو صدا میزد اما حتی برنگشت بهش نگاهی بندازه. پله ها رو دوتا یکی پایین می اومد و به سمت طبقه پایین حرکت کرد.
پدرش بیرون ساختمان منتظرش بود. لباش به سمت پایین خم شده بود. دیدن پدرش فقط باعث بدتر شدن حالش میشد. لباش رو انقدر گاز میگرفت تا زخم شد و خونش بیرون زد. سعی کرد تلخی طعمش رو قورت بده.
" کجا بودی پسرم ؟ "
آقای پارک پرسید، مچ جیمین رو گرفت و به سمت ماشین رفت.
جیمین به سختی جوابی زمزمه کرد.
جیمین از جونگکوک عصبانی بود و این کاملا واضح بود.
توی یک جلسه اداری دیگه نشسته بودن. نزدیک یک هفته از آخرین باری که حرف زده بودن گذشته بود. همون بحثی که توی ساختمون هیوندای داشتن و جیمین با عصبانیت بیرون زده بود. جونگکوک تقریبا میخواست پشت سرش راه بیوفته، متوقفش کنه و ازش معذرت بخواد. اما متوجه شد کلمات کافی برای معذرت خواهی نداره. نمی خواست دوباره کاری که نباید رو انجام بده.
فکر میکرد بالاخره جیمین فراموش میکنه.
فکر میکرد جیمین دوباره باهاش حرف میزنه و ازش میپرسه که کی به اونجا بیاد و اونها مانع ها رو انگار که هیچ اتفاقی نیوفتاده پشت سر میذاشتن و سکس و شب وحشیانه خودشون رو ادامه میدادن.
اما جیمین همچین کاری نکرد. و البته جونگکوک هم نباید انتظار میداشت. جیمین یه شعله آتیش سرکش بود.اون به چیزی که باور داشت پایبند میموند و هیچ وقت از موضع خودش پایین نمی اومد. جیمین مرد زیبایی بود. شخصیتی مثل الماس داشت و اون هیچ وقت، حتی یک لحظه هم دنبال آدم بهتری نبود.
باعث تعجب بود که به جونگکوک بی توجهی میکنه.
توی جلسه که نشسته بودن،جیمین هر کاری میکرد اما به جونگکوک ذره ای توجه نمیکرد. به سمت جونگکوک نگاه نمیکرد و هیچ نظری درباره ایده های جونگکوک هم اظهار نمیکرد. حتی وقتی هم که داشت ایده های خودش رو مطرح میکرد، فاصله معینی رو حفظ کرده بود. فقط در مورد ایده های قبلی صحبت میکرد و فراموش کرده بود که در مورد طرح های تازه شکل گرفته مورد بحثشون حرفی بزنه. اینم چیز متعجب کننده بود!
یه حس دیوانه کننده درون اعماق جونگکوک بود. یه احساسی بود که نمیتونست توضیح بده. وقتی تو آپارتمان سرگردان بود، فکر میکرد چقدر احساس بهتری میداشت، اگر جیمین اونجا میبود. اون دلتنگ حسی که جیمین میداد، دلش برای تنگ بودن جیمین و صدای هایی که وقتی به فاکش میداد از خودش در می آورد بود تنگ شده بود.
اون دلتنگ جیمین بود.
متوجه واقعیت ترسناک شد. چشماش گرد شده بود. دور میز نشسته بود. متوجه شد که وضعیتش خیلی خرابه. باید جبران میکرد.
قبل از اینکه بتونه،جیمین خودش رو وقتی جلسه تموم مرخص کرد. جونگکوک رفتنش رو نگاه کرد. چشماش هرگز از مردی که فداکارانه کنار پدرش راه میرفت دور نمیشد. وقتی آقا جئون مشکوک بهش نگاه کرد نگاهش رو به سمت دیگه ای برد و خودش رو با کاغذ های دور و ورش سرگرم کرد.
جونگکوک نیاز داشت که جبران بکنه...
YOU ARE READING
𝘈𝘭𝘭 𝘠𝘰𝘶𝘳 𝘎𝘭𝘰𝘳𝘺 ( ترجمه )
Fanfiction•𝘍𝘪𝘤𝘵𝘪𝘰𝘯• [ خانواده های جونگکوک و جیمین برای دهه ها رقیب هم بودن و توی یه زندگی سرشار از ثروت و موفقیت غوطه ور شدن! اون دو از بدو تولد یاد گرفتن تا چیزی غیر از نفرت و کینه نسبت بهم احساس نکنن علیرغم اینکه که میدونن باید رقیب باشن نمیتونن جلو...