Part 11

248 37 3
                                    

جونگکوک سعی می‌کرد تمرکز کنه اما هر بار ذهنش جای دیگه ای پرت می‌شد.  بیکار و بی حرف از لیوان آب جلوش خورد، گلوش رو صاف کرد و روی صندلی تکون خورد. هر کاری انجام میداد بجز یادداشت برداری یا کمک به پدرش درطول جلسه.
احساس شکست خورده هارو داشت ولی نمیتونست جلوی خودش رو  بگیره.
بنطر می‌رسید که آقای جئون متوجه کمبود توجه و تلاش های پسرش شده. هنگام صحبت با همکارانش، با نارضایتی به جونگکوک نگاه میکرد و توی صورتش دنبال چیزی بود.
جین اونو زیر نظر گرفته بود و با چشمای ریز شده بررسیش می‌کرد. جونگکوک به هیچکدوم از اونا توجهی نداشت و وقتی نگاهش به جین برخورد می‌کرد سریع مقصدش رو تغییر میداد.
بعد از تموم شدن جلسه، جونگکوک حس میکرد وزنه ای سنگین از روی شونه هاش برداشته شده. نفسش رو با فوتی بیرون داد، یادداشت های نصفه و نیمه‌اش رو توی پوشه گذاشت و با عجله از روی صندلی بلند شد.
هوس سیگار کشیدن رو پیدا کرده بود. توی این مورد هیچوقت افراطی نبود اما گلوش طعم تلخ سیگار رو می‌خواست. نا آشنا در عین حال آرامش بخش !
" جونگکوک تو بمون "
صدای خراشیده آقای جئون جلوی فرار کردنش رو گرفت.
جونگکوک از اونجایی که فقط به اندازه دوثانیه تا خروج از اتاق فاصله داشت جا خورد و سر جاش ایستاد. ریه هایی که پر از باد کرده بود به جای خودش می‌ترسیدن که وارد سیستم بدنش بشن. مکث کرد ، در جواب پدرش سری تکون داد و مشغول مرتب کردن کراواتش شد. به  کارمند ها که یکی یکی به اقای جئون تعظیم میکردن و خارج میشدن خیره شد، تا زمانی که فقط خودش، سوکجین و پدرش تنها موندن.
آقای جئون قبل از شروع حرفش ثانیه ای سکوت کرد که از هوش کاری بالا و به دست گرفتن کنترل موقعیت بود. اینکارش باعث شده بود تا فضای اتاق پر از تنش بشه.
جونگکوک برای یکبار هم که شده احساس نمی‌کرد که زیر دست پدرشه . پس نه بی تاب شده بود نه بی حوصله. فقط حالت مطیعانه منتظر بود و انگشتاش رو بهم گره زده بود.
" اون رفتارا برای چی بود هوم؟ "
آقای جئون بالاخره شروع کرد. جین سر جای خودش تکونی خورد.
" این جلسه مهم بود میدونستی؟ ما بجز کار با کیا موتور، تعهدات دیگه ایم داریم. تمرکزت کجا بود ها؟ "
جونگکوک پدرش رو با جواب های الکی نپیچوند. چطور میتونست چیزی رو که احساس می‌کرد به زبون بیاره ؟ چطوری سعی می‌کرد توضیح بده که تمام ذهنش دور محور جیمین میچرخه و این دلیلیه‌ که تمرکز نداره؟
" جواب بده!! "
وقتی جوابی نشنید به سمت جونگکوک رفت و کراواتش رو کشید.
" وقتی دارم باهات صحبت میکنم به من نگاه کن! "
جونگکوک از درون آهی کشید و صدای اعتراض کننده توی سرش رو نادیده گرفت. نفسی گرفت. میل زیادی به داد زدن و بحث کردن با پدرش داشت. بزرگ و بالغ شده بود، دیگه نوجوانی که مدرسه می‌رفت نبود. بدترین کابوس های خودش رو گذروند و حالا لازم بود با هر چیزی که باید کنار بیاد ، کنار بیاد.
سرش رو بالا گرفت توی چشمای آقای جئون زل زد :" متاسفم "
طوری حرفشو زد که اصلا اثری از پشیمونی و معذرت خواهی دیده نمیشد.
" خب امروز چیشده بود؟ "
جونگکوک سعی کرد خودش رو بهونه کنه، چشماشو مالید و گفت : " یه مشکلی داشتم "
" مشکل بخاطر چی پسر ؟ "
جونگکوک قبل از جوابی که میخواست بده محکم زبونش رو گاز گرفت. آرزو می‌کرد که نتونه اون کلمات رو بگه :
" مشکلات مربوط به خانوما "
به خوبی میدونست این جواب برای وادار کردن پدرش به عقب نشینی مناسبه و همون تاثیری که انتظارش رو داشت اتفاق افتاد. چشمای آقای جئون برقی زد و ابروهاش از لذت بالا رفت. اون میدونست که تمایلات جنسی جونگکوک چیزی به جز استریت بودنه. اینو از کام اوت جونگکوک یا اعتراف نفهمیده بود، فقط از طریق حدس و گمان و فرضیات اینطور فکر می‌کرد. قبلا بار ها جونگکوک رو مجبور کرده بود تا با دخترا بخوابه یا کسایی رو ملاقات کنه بدون اینکه به گرایشش توجهی بکنه.
" واقعا؟ " دوباره کراوات جونگکوک رو کشید اینبار خشن تر بود : " کی؟ "  توجهش رو به سمت شخص دیگه ای که توی اتاق بود داد و با سر به جونگکوک اشاره کرد : " سوکجین تو خبر داشتی؟ "
چشمای آهو مانند جین از تعجب گرد شد و جواب داد : " اوه نه، آقا. خبر نداشتم "
آقای جئون فشار دوستانه ای به سینه پسرش وارد کرد :
" بهم بگو ببینم پسرم! از دخترت بگو! خوشگله؟ لاغره؟ مناسب خانوادمونه؟ "
معده جونگکوک از ناراحتی بهم پیچید. تک تک کلمات پدرش با انزجار توی مغزش میرفتن. به سختی جلوی واکنش خودش رو گرفته بود و سعی میکرد حالت صورتش رو حفظ کنه:
" در حال حاضر چیز جدی ای نیست. نمیخوام شایعه واسش درست بشه و از رسانه ها بترسه. فقط میخوام این موضوع بین من و شما و جین هیونگ بمونه. لطفا! "
" البته پسرم! ولی عکسشو بهم نشون بده "
آقای جئون هیچوقت با احترام و اینطوری با علاقه نسبت به زندگی پسرش صحبت نکرده بود. اینا همش بخاطر یه دختر بود. دختری که حتی اصلا وجود نداشت. جونگکوک واضحا دروغ گفته بود و هیچ موقع به این اندازه واسش تلخ نبود.
" بعدا بهت نشون میدم "
" پس به این دلیل حواست سرجاش نبود؟ "
" بله پدر "
" خوبه " آقای جئون عقب کشید و با خوشحالی دستاشو بهم کوبید نشاط و خوشی رو می‌شد توی تک تک اعضای صورتش ببینی :
" میتونی هر چقد که بخوای استراحت کنی! هوای این دخترو داشته باش. به خانواده جئون واردش کن اینطوری محبوبیتت‌ بالا میره پسرم "
جونگکوک پوچ و خالی لبخندی زد : " حتما "
ظاهرا این پایان بحث با پدرش بود. آقای جئون قبل از بیرون رفتن وسایلشو جمع کرد و ضربه ای اروم پشت جونگکوک زد. در حالی که بیرون می‌رفت منشیش رو به اتاقش صدا زد‌.
جونگکوک به زمین نگاه کرد. قبل از تمسخر کردن لبخند تلخی زد و نفسسو بیرون داد : " لعنتیِ احمق "
جین به سمتش رفت و با دلسوزی دستشو روی شونه هاش گذاشت : " نباید اینو میگفتی. خودت میدونی که بیخیال نمیشه انقد ادامه میده تا آخر اون دخترو ببینه "
" اهمیتی نمیدم. بهش میگم جدا شدیم "
جین بنظر گیج شده بود. با ابروهای در هم رفته پاکت سیگاری بیرون کشید : " یدونه میخوای؟ "
***
آپارتمان جین یه پناهگاه واقعی بود. در حالی که اون حقوق زیادی می‌گرفت و برای جئون ها کار می‌کرد اما در برابر حقوق جونگکوک خیلی کم بود. توی ایته‌وون زندگی و هر روز راه زیادی رو تا محل کارش طی می‌کرد. اپارتمانش‌ به میزان قابل توجهی کوچیک تر از پنت هوس جونگکوک بود.
صرف نظر از راهرو های نامرتب و اتاق های بهم ریخته، جونگکوک توی اون مکان احساس خونه بودن رو داشت. جایی که بهش تعلق داره.
نامجون از قبل اونجا بود و درحالی که شیک پروتئینی توی دستش رو میخورد روی مبل لم داده بود.
سوکجین با دیدنش ناله ای کرد و شونه هاشو بالا انداخت: " اینجا چیکار میکنی؟ چرا سرکار نیستی؟ "
نامجون توضیح داد :" زود تموم شد " چشمش به سمت جونگکوک چرخيد: " سلام کوک "

𝘈𝘭𝘭 𝘠𝘰𝘶𝘳 𝘎𝘭𝘰𝘳𝘺 ( ترجمه ) Where stories live. Discover now