های گایز عزیزمن حس و حالم خیلی بهتره . .خیلی ذوق دارم برای ادامه ی داستان
شماهم با کامنتا خوشحالم کنیددد
ییجان فورر اور❤️❤️❤️❤️❤️
--------
چشم های جان برق زد : " ا اینجا چیکار میکنی ؟"
" ساعت خیلی وقته از 10 گذشته "
ییبو لبخندی زد و منتظر ماند تا جان به او نزدیک تر شود
" مگه قرار نشد ساعت نزاریم دیگه ؟ چرا فقط ده ؟.. ده و نیم بشه بده ؟"
جان به چشمان سرزنده ییبو خیره شد و
به خانه اش اشاره کرد " میایی تو ؟"
ییبو سرش را به نشانه تایید تکان داد . طبق معمول آبجو نوشیدند و جان نمیدانست بدون هیچ دلیلی ییبو پیشش آمده یا با او کاری دارد
ییبو سکوت را شکست
" بهتری ؟"
" اوهوم "
" میخوای درباره خواهرت حرف بزنی ؟"
جان قلبش گرفت
ییبو ادامه داد
پشت تلفن انگار خیلی نمیشد بهت کمک کنم .دلم نمیخواد این روزا تنها باشی "
جان این روزها زیاد حساس شده بود برای همین ناراحت شد .ییبو تا کی میخواست برای او جبران کند . چه چیز را جبران کند ؟
" جبران نمیخواد ییبو بارها گفتم خودم خواستم و اصلا قضیه این شکلی شده. "
ییبو آهی کشید .
جان کمی مست شده بود .ییبو صورتش سرخ بود .
ییبو آهسته گفت
" نمیدونم جان تو زندگیتو به خطر انداختی . میخوام اگر نیاز داری کنارت باشم"
جان سکوت کرد . ولی جرعه ای نوشید و گفت
" هر کسی دیگه ای هم بود همین کارو میکردم . من اینطوری ام . زیاد مهم نیست بمیرم یا زنده بمونم .زیاد به این فکر نکن .بیخیالش"
ییبو فکرکرد شاید جان نمیخواهد با او زیاد صحبت کند. برای مدتی سکوت کرد
. جان ابجویی دیگر باز کرد و نوشید . تمام احساسات بد را با هم داشت .
" میخوای بهم کمک کنی ییبو ؟"
" هر کاری که از دستم بر بیاد . "
" پس دیگه نگو میخوای جبران کنی چیزیو . اینطوری همش حس میکنم رابطه ی ما فقط بر اساس جبران های تو برای منه و حس خوبی بهم نمیده "
ییبوچشمش به اسکرین شکسته ی گوشی جان افتاد .برایش سوال بود اتفاقی برای او افتاده یا نه ؟
YOU ARE READING
love in silence
Adventureژانر داستان : رمانس ،درام انگست .بی ال.روانشناسی، ادونچز ،اسمات ییبو تاپ . جان و ییبو دو غریبه ای که با زخم هایی بزرگ ،به آرامی به سمت هم کشیده میشوند . یکبار در هفته آپ میشه تا قسمت ۱۷ رو هر روز آپ کردم ولی از اون به بعدش و هفته ای یکبار .