پارت 19

158 30 35
                                    







های گایز عزیز

من حس و حالم خیلی بهتره . .خیلی ذوق دارم برای ادامه ی داستان

شماهم با کامنتا خوشحالم کنیددد

ییجان فورر اور❤️❤️❤️❤️❤️

--------

چشم های جان برق زد : " ا اینجا چیکار میکنی ؟"

" ساعت خیلی وقته از 10 گذشته "

ییبو لبخندی زد و منتظر ماند تا جان به او نزدیک تر شود

" مگه قرار نشد ساعت نزاریم دیگه ؟ چرا فقط ده ؟.. ده و نیم بشه بده ؟"

جان به چشمان سرزنده ییبو خیره شد و

  به خانه اش اشاره کرد " میایی  تو ؟"

ییبو سرش را به نشانه تایید تکان داد . طبق معمول آبجو نوشیدند و جان نمیدانست  بدون هیچ دلیلی ییبو پیشش آمده یا با او کاری دارد

ییبو سکوت را شکست

" بهتری ؟"

" اوهوم "

" میخوای درباره خواهرت حرف بزنی ؟"

جان قلبش گرفت

ییبو ادامه داد

پشت تلفن انگار خیلی نمیشد بهت کمک کنم .دلم نمیخواد این روزا تنها باشی  "

جان این روزها زیاد حساس شده بود برای همین ناراحت شد .ییبو تا کی میخواست برای او جبران کند . چه چیز را جبران کند ؟ 

" جبران نمیخواد ییبو بارها گفتم خودم خواستم و اصلا قضیه این شکلی شده. "

ییبو آهی کشید .

جان کمی مست شده بود .ییبو صورتش سرخ بود .

ییبو آهسته گفت

" نمیدونم جان تو زندگیتو به خطر انداختی . میخوام اگر نیاز داری کنارت باشم"

جان سکوت کرد . ولی جرعه ای نوشید و گفت

" هر کسی دیگه ای هم بود همین کارو میکردم . من اینطوری ام . زیاد مهم نیست بمیرم یا زنده بمونم .زیاد به این فکر نکن .بیخیالش"

ییبو فکرکرد شاید جان  نمیخواهد با او زیاد  صحبت کند. برای مدتی سکوت کرد

. جان ابجویی دیگر باز کرد و نوشید . تمام احساسات بد را با هم داشت .

" میخوای بهم کمک کنی ییبو ؟"

" هر کاری که از دستم بر بیاد . "

" پس دیگه نگو میخوای جبران کنی چیزیو . اینطوری همش حس میکنم رابطه ی ما فقط بر اساس جبران های تو برای منه و حس خوبی بهم نمیده "

ییبوچشمش  به اسکرین شکسته ی گوشی جان افتاد .برایش سوال بود اتفاقی برای او افتاده یا نه ؟

love in silenceWhere stories live. Discover now