پارت 45

102 21 10
                                    


سلام   ییجانی های عزیز 

عذرمیخوام سفر بودم نتونستم هفته قبل اپ کنم داستان ولی شما حتما  وقت کردید زودی بخونید

چون خیلی  دلم برای گپ تنگ شدههه

لاو یو 

______

این قلب دردناکم را 

می آرایم اش 

به ناچار 

به لبخندهای سرخ !

_____

یبو هر چه با جان تماس گرفت در دسترس نبود .. از استرس  تمام بدنش خیس عرق بود .. صورتش مثل گچ سفید بود .. بعد از شرکت یک راست به سمت خانه امده بود .. دوش گرفته بود و اماده بیرون رفتن با جان بود
یوبین تماس گرفت

" شماره رزالین و میخوام .. "

" چی شده ؟"

" هر چی زنگ میزنم جان در دسترس نیست یوبین .. دارم میمیرم از نگرانی "

یوبین شوخی کرد

" تو چرا اینجوری شدی ؟ مگه سه روزه ازش خبر نداری ؟ میاد دیگه "

ییبو داد زد

" تو هیچی نمیدونی . چرا همیشه همه چی و به شوخی میگیری ؟ "

یوبین سریع تلفن رز را به او داد و شوک شده بود
ییبو  متوجه نبود اما صدایش را بالا برده بود . سریع با رزالین تماس گرفت و سعی میکرد خودش را کنترل کند

" از جان خبر داری رزالین ؟"

‌رزالین متعجب شد    

" نه ییبو.. اصن شرکت نیومده امروز قرار بود به من یه فایلی و تحویل بده تا یکساعت دیگه . چی شده ؟"

"  باید پیداش کنم .."

رزالین خیلی نگران شده بود ..

" ییبو باید باهات حرف بزنم .. "

ییبو گوشی را توی دستش نگه داشته بود
" گوش میدم .. "

"جان بهم گفت که .. "
رزالین  باید میگفت باید سعی میکرد جان را از این مخصمه بیرون بیاورد ..
تا میخواست حرفی بزند .. جان پشت خطش بود

نفس راحتی کشید
" .. رزالین جانه پشت خطم اومده .. "
رزالین اه عمیقی کشید  و قطع کرد .. ییبو نزدیک بود پشت تلفن فریاد  بزند
" جان ؟؟؟" صدایش کمی میلرزید ولی سریع گلویش را صاف کرد

" عذر میخوام ییبو.. ببخش .. شارژ گوشیم تموم شده بود .. "

ییبو میخواست گریه کند

" دیوونه  .. "

"  سریع یه جا رو گیر اوردم  بزنم به شارژ بهت خبر بدم ..االان میام خونه .. "

.. جان تا تلفنش را قطع کرد به پشت سرش با نفرت نگاه کرد ..
هنوز نمیتوانست به خوبی نفس بکشد ..
با دستانی مشت کرده از خانه بیرون امد .. با قیافه ای عبوس به او خیره شد .. 
اتفاقی که برای او افتاده بود مثل یک کابوس بود .. حس مشمئز کننده ای  در فضا  جریان داشت
چند دقیقه قبل از اینکه از ان خانه بیرون بیاید
ونهان سعی داشت به او توضیح بدهد که فقط سعی کرده کمکش کند
برای جان دست تکان داد

love in silenceWhere stories live. Discover now